حسبان


مترادف حسبان: گمان، پنداشت، پندار، گمان کردن، پنداشتن

لغت نامه دهخدا

حسبان. [ ح ِ ] ( ع مص ) پنداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان عادل ). پنداشت. ظن. گمان :
او همی گوید که حسبان خیال
هم خیالی باشدت چشمی بمال.
مولوی.

حسبان. [ ح ُ ] ( ع مص ) حساب. شمار. ( مهذب الاسماء ). شمردن. ( دهار ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). شماره کردن. شمار کردن. اندازه کردن. || ( اِ ) عذاب. || بلا. || بدی. ( منتهی الارب ). || غبار. ( آنندراج ). || مَلَخ. ( مهذب الاسماء ). || تیر ناوک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || تگرگ. ج ِ حسبانة.

حسبان. [ ح ِ ] ( اِخ ) بلده ای است کوچک به دمشق مشتمل بر بساتین و ریاضها و زراعتها و آن قصبه بلقاست. ناحیتی به فلسطین. ( دمشقی ).

فرهنگ فارسی

شمارکردن، شمردن، حساب
۱ - ( مصدر ) شمار کردن شمردن . ۲ - ( اسم ) شمارش حساب .
بلده ایست کوچک بدمشق مشتمل بر بساتین و ریاضها و زراعتها و آن قصبه بلقاست ناحیه ای بفلسطین

فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] (اِمص . ) گمان ، گمان کردن ، پنداشتن .
(حُ ) [ ع . ] (اِمص . ) شمارش ، حساب .

فرهنگ عمید

گمان کردن، ظن بردن، پنداشتن.

دانشنامه عمومی

پیشنهاد کاربران

کلمه ( حسبان ) به معناى ظن است ، با این تفاوت که گویا استعمال کلمه حسبان در مورد ظن استعمالی است استعارى ، مانند کلمه عد - شمردن چون همه می دانیم که لفظ حساب کردن و لفظ شمردن ، معناى اصلی اش چیست ، ولی ما همین دو کلمه را در مورد احتمال راجح نیز استعمال می کنیم ،
...
[مشاهده متن کامل]

و می گوییم : من فلانی را از شجاعان می دانستم ، و از دلاوران به حساب می آوردم ، و منظور این است که او را در هنگام شمردن شجاعان ، ملحق به آنان می دانستم .

بپرس