حساد. [ح ُس ْ سا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حاسد. ( غیاث ). ج ِ حسود. ( دهار ). حاسدان. حسودان. رشگنان. حسدورزان : حساد تو را در دل و در پشت شکست است جز پشت و دل حاسد مپسند شکسته.سوزنی.نظام کارها گسسته شد و شماتت حساد وتجاسر اضداد به اظهار رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ).