عقد زلفت گرفتم از سر زلف
چند گیرم حساب نامعدود.
کمال خجندی ( از آنندراج ).
روزی که حساب کشتگان گیردخاقانی را در آن حسیبش بین.
خاقانی.
آخر چه حساب گیرد انگشت کو را ز میان فروگذارد.
؟
|| مقایسه کردن : گرفتم حساب جمالش به ماه
رخ او ز صد مه فزون آمده است.
کمال خجندی ( از آنندراج ).
|| معتبر داشتن : ناز تحویل کند آنکه به عاشق شب و روز
چه حسابست که هرگزنگرفتش بحساب.
تأثیر ( از آنندراج ).
آنقدرها که سپرده است به خود خصم دغل غیر خود را عجبی نیست نگیرد به حساب.
تأثیر ( از آنندراج ).
|| کنایت از حساب بردن از کسی. ترسیدن. حساب برگرفتن. عبرت گرفتن : خرد ز پیری من کی حساب برگیرد
که با چو تو صنمی طفل عشق میبازم.
حافظ.
حسابی برگرفت از راه تدبیرنبود آگه ز بازیهای تقدیر.
نظامی.
روزی به صدر کعبه مربعنشین شویم گیری اگر حساب کلوخی ز خشت ما.
سنجر کاشی.
از آن زمان همه عالم حساب میگیرندکه در قلمرو انصاف خودحسابانیم.
صائب.