حس کردن
مترادف حس کردن: احساس کردن، در یافتن، درک کردن، بو بردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
احساس کردن کنایه از فهمیدن
مترادف ها
دریافتن، احساس کردن، دیدن، فهمیدن، پی بردن، حس کردن
درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، دیدن، فهمیدن، ملاحظه کردن، حس کردن
احساس کردن، حس کردن، لمس کردن، محسوس شدن
پیشنهاد کاربران
ادراک . موختن .
سُهیدَن ، سُهِستَن
دریافتن