حواس ظاهرند این پنج و باطن
بود پنج دگر ای یار محسن
خیال و وهم و فهم و حفظ دیگر
که حس مشترک خوانیش بر سر
دگرذکرت که شهباز کلام است
دلت زو با معانیها تمام است.
ناصرخسرو.
تهانوی گوید: نزد حکما نیروئی است که در آن صور جزئیات محسوسه بوسیله حواس پنجگانه ظاهری منقش میگردد، و به زبان یونانی آنرا بنطاسیا نامند، یعنی صفحه نفس. پس حواس مانند جاسوسانی باشند مرنفس را. و از این جهت است که آن را حس مشترک نامیده اند. پس نزد حکما نفس بررسی کند این صور را بواسطه ٔنقش بستن در آن یا ادراک میکند این نیرو صورتها را و محل این نیرو تجویف اول از سه تجویف است که در دماغ میباشند. و برای اثبات این امر وجوهی ذکر کرده اند:یکی آنکه ما قطره ای را که فرود می آید خط مستقیم می بینیم و شعله ای را که به سرعت دور میزند، ما آنرا به شکل دائره می بینیم. در صورتی که در خارج نه خطی است و نه دائره ای. و خط و دائره را حس در نظر ما مجسم میسازد. وگرنه نیروی باصره را در هیچیک دخالتی نیست. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). دکتر سیاسی آرد: ابن سینا نخستین حس باطن را چه از جهت نوع کاری که برای آن قائل است و چه از نظر جائی که در دماغ برای آن معین میکند، حس مشترک یا بنطاسیا میخواند و در تعریف آن میگوید: قوه ای است که در تجویف اول مغز جا دارد و ذاتاً همه صورتهایی را که در حواس پنجگانه نقش می بندند و به آن میرسند پذیرا میشود، مانند حوضی که پنج نهر مختلف به آن آب برسانند یا پادشاهی که پنج وزیر اطلاعات مربوط به وظایف خود را به او بدهند تا او بتواند آنهارا بهم مرتبط سازد و با احاطه بر همه آن اطلاعات و استفاده از آنها مطالبی درک کند که هیچیک از وزیران به تنهایی نمیتواند دریابد. به عبارت دیگر حس مشترک صور گوناگونی را که توسط حواس ظاهره از محسوسات به ذهن میرسند میپذیرد و آنها را درک میکند و احیاناً ازیکی به دیگری منتقل میشود. پس بیاری این قوه است که ما از بو و صوت چیزی ، متوجه طعم آن میشویم و حیوان از صورت چوب ، درد را به یاد بیآورد و نیز برای وجود حس مشترک و عمل ، آن است که گاهی ما اشباح و اصواتی می بینیم و میشنویم که حقیقت و واقعیت ندارد. باز همین قوه است که سبب میشود ما قطره را که فرود آید خط مستقیم و نقطه ای که تند میچرخد، خط مستدیر ببینیم ، مانند قطرات باران و دائره آتش گردان. مطالعه دقیق این توضیحات و نظائر آنها ما را به این نتیجه میرساند که کار اصلی حس مشترک در واقع همان است که ما امروز در برابر «احساس خالص » که حواس ظاهری به ما میدهند «ادراک حسی » میخوانیم. توضیح مطلب این است که احساس محض یا خالص یعنی انعکاس ذهنی تأثرات بدنی ، بخودی خود ارزش معرفتی ندارد و دلالت بر وجود خارجی چیزی نمیکند، بلکه این ارزش وقتی او را حاصل میشود که به بعضی از صور و معانی ذخیره شده در نفس احاطه گردد و به یاری آنها تعبیر و تفسیر شود و به این طریق خود را به مقام ادراک حسی برساند. طفل خرد را از ملاحظه قرص ماه در آسمان فقط احساس بصری خالص ( صفحه مدور سفیدرنگ ) دست میدهد، ولی کودکان آزموده تر و افراد بزرگتر از همین منظره حکم به وجود خارجی چیزی میکنند که مشخصاتی دارد و «ماه » خوانده میشود. همچنین طفل بی سابقه در شنیدن آواز بلبل ، احساس سمعی خالص میکند، بی آنکه این امر، کوچکترین تصوری از صفات و خصوصیات دیگر موجودی را از شکل و رنگ و غیره به او بدهد، در صورتی که همین احساس سمعی آن مرغک معروف را با آن صفات در نظر دیگران می آورد. درک معنی «ماه » از آن احساس بصری محض و دریافت معنی «بلبل » از این احساس سمعی محض و اعتقاد به وجود خارجی این دو موجود «ادراک حسی » نام دارد و این همان چیزی است که ابن سینا و دیگر پیشینیان ، حس مشترک خوانده و یا محصول آن حس دانسته اند. بدیهی است برای اینکه ذهن به مقام ادراک حسی برسد، دخالت و یاری حافظه و تداعی معانی ضرور خواهد بود. دخالت حافظه آشکار است و حاجت به توضیح ندارد و اما برای روشن شدن دخالت و یاری تداعی معانی ، کافی است که تعریف این استعداد ذهن را به یاد بیاوریم. تداعی معانی یا «قانون کل مجاورت » آن است که هرگاه دو کیفیت یا حالت نفسانی ( اعم از محسوس و غیرمحسوس ) باهم یا در پی هم نفس را عارض شوند میان آنها طبق شرایط معین پیوندی برقرار میشود به وجهی که بعدها حضور یکی از آنها در نفس باعث حضور دیگری میشود. این مقدمه روشن میکند که چرا ما از بعض صفتهای محسوس و ظاهر پی به بعض دیگر می بریم. مثلاً از بو یا شکل چیزی ملتفت طعم آن میشویم. پس تصور شیرینی قند بصرف رؤیت آن به این دلیل است که شکل و مزه قند زمانی تواماً توسط دو حس مربوط( باصره و ذائقه ) ادراک شده و در ذهن مجاورت و پیوستگی حاصل کرده اند و بعدها یکی از این دو احساس ، دیگری را طبق قانون کل مجاورت ( تداعی معانی ) به یاد می آورد. اما ادراک خط مستقیم از قطره های پائین آینده و خطمستدیر از نقاط آتشین که به حس مشترک نسبت داده شده ، بیان علمیش تقریباً همان میباشد که هزار سال پیش ابن سینا کرده است. این حکیم میگوید «... و آنچه در برابر بیننده است و خط راست و مستدیر مینماید در واقعچون نقطه است نه چون خط، پس در یکی از قوای تواتری از آنچه قبلاً در آن نقش بسته بود، باقی مانده و اثر دید فعلی ( حاضر ) تو به آن متصل گردیده است. بنابراین در تو پیش از حس باصره قوه ای است که باصره چیزی را شبیه اثر مشهود به آن میرساند و محسوسات در آن گرد میایند و توسط آن درک میشوند...». ما امروز این درنگ را به تأثر عضوی یعنی به مقدمه دوم احساس نسبت میدهیم و میگوئیم : دوام عامل مؤثر خارجی ( تنبیه خارجی )که مقدمه اول احساس است در عضو مربوط بدن ( در این مورد سلولهای بصری شبکیه چشم ) بیش از دوام خود عامل است یعنی پس از آنکه فلان قطره معین باران یا فلان شعله معین آتش از جلو نظر گذشت ( مقدمه اول احساس ) وعضو مربوط را متأثر ساخت ( مقدمه دوم ) این تأثر به همان سرعتی که خود عامل مؤثر میگذرد از عضو زایل نمیشود بلکه با تأثری که از عامل مؤثر بعدی ( قطره یا شعله دوم ) دست میدهد می پیوندد و برهمین قیاس برای عوامل مؤثر دیگری که دنبال هم و جدا از یکدیگر بسرعت میگذرند و از بین میروند، در صورتی که تأثرات حاصله از آنها در عضو به هم پیوسته و مخلوط شده است. واز این رو عصب عضوی مربوط ( در این مورد عصب بصری ) بجای آنکه تأثرات منقطعی را به مغز برساند، تأثیر ممتد و مستمری را به آنجا عرضه داشته و در نتیجه انعکاس ذهنی یعنی احساس ما احساس یک خط مستقیم یا یک خط مستدیر خواهد بود. همین گونه خواهد بود اگر چکشی به سرعت کافی پی درپی بر زنگی اصابت کند که در این صورت بجای اصوات مقطع، آوازی ممتد شنیده خواهد شد، پس معلوم شد چرا شعله های آتش گردان و یا نقطه های سیاه «صفحه ٔماسن » که بسرعت بگردند خط مستدیر و قطرات باران خط مستقیم و عکس های مجزای سینما، عکس های ممتد و متحرک را نشان میدهند. اما تجسم اشباح کاذبه و احساس آوازهای غیرموجود و نظائر آن را که نیز به «حس مشترک » نسبت داده اند، ما یکی از وجوه مختلف متخیله میدانیم ، زیرا موضوع خارجی اینگونه ادراک ظاهر و حاضر نیست که بتوان صورت حاصله در ذهن را عمل «حس مشترک » پنداشت. و اینکه ابن سینا این تصورات را که ما به لفظ «توهم » تعبیر کرده ایم ، به حس مشترک نسبت داده است ، نظرش به مشابهت کامل صور حاصله با صوریست که ادراک حسی بما میدهد. یعنی نظر به نتیجه داشته نه به مقدمه و از این رو ایرادی بر حکیم نیست. حاصل کلام اینکه عمل «حس مشترک » با آنچه ما امروز در روانشناسی علمی «ادراک حسی » خوانده ایم ، فرقی ندارد. البته ادراک حسی چنانکه اشاره شد به پاره ای از استعدادهای دیگر نفس صورت میپذیردو از آنجا که روانشناسی علمی برای نفس قائل به وجودقوایی که غیر از خود آن باشند، نیست ، بحث در اینکه آیا ادراک حسی به قوه مخصوصی به نام حس مشترک یا به نام دیگر منسوب است ، مورد ندارد. و در هر حال فرض آلت یا جای معینی در مغز برای این عمل وسیع نفس با تحقیقات علمی امروز مطابقت نمیکند، زیرا چنانکه میدانیم مناطق پذیرنده تأثراتی که بر اعضاء حواس ظاهری وارد میگردند و توسط اعصاب مربوط به مغز منتقل میشوند، در جاهای مختلف آن قرار دارند، از این رو ادراک حسی یا حس مشترک که جامع همه آن حواس است و کار خود رااحیاناً به یاری پاره ای از استعدادات دیگر نفس چون حافظه و تداعی معانی و متخیله... انجام میدهد، آلت یا جایش در واقع همه دماغ خواهد بود نه چنانکه پیشینیان پنداشته اند، قسمت محدود مقدم آن. ( از علم النفس ابن سینا و تطبیق آن با روانشناسی جدید صص 69-74 ).