حس لامسه


معنی انگلیسی:
feel, feeling

لغت نامه دهخدا

حس لامسه. [ ح ِس ْ س ِ م ِ س َ / س ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لمس ببسائی. ببساوش. قوه ای که بدان سختی و سستی و نرمی و درشتی و سردی و گرمی تمیز کنند. وآن یکی از حواس خمسه ظاهره است. رجوع به حس شود.

فرهنگ فارسی

لمس بینائی قوه که بدان سختی و سستی و نرمی و درشتی و سردی و گرمی تمیز کنند

مترادف ها

touch (اسم)
احساس با دست، حس لامسه، لمس دست زنی، پرماس

فارسی به عربی

لمس

پیشنهاد کاربران

بپرس