حزمت

لغت نامه دهخدا

حزمت. [ ح ُ م َ ] ( ع اِ ) رجوع به حزمة شود.

حزمة. [ ح ُ م َ ] ( ع اِ ) دسته. چون دسته ای از کاغذ. یا خوشه گندم و غیره. پشته و بند چنانکه بندی از هیزم. بندی از گندم دروده. بند هیزم و کاغذ و علف و جز آن. ( منتهی الارب ). بافه. بغل. آغوش. آگوش. یک بغل قصیل. یک آغوش کرسنه. یک آغوش علف. || توپ. تخت. از جامه و امثال آن :
فراش صنع قدرت او گسترد بساط
از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش.
سوزنی.
ج ، حُزُم. ( مهذب الاسماء ). || وزنی معادل چهار مثقال. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ). حزمه ، یا حُزمه حلیة؛ وزنی نزدیک سه درهم.

حزمة. [ ح َ زَ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حازِم. || ج ِ حزیم.

حزمة. [ ح ُ زُم ْ م َ ] ( ع ص ) کوتاه. ( منتهی الارب ).

حزمة. [ ح ُ م َ ] ( اِخ ) نام اسب حنظلةبن فاتک.

حزمة. [ ح َ م َ ] ( اِخ ) بنت عجاح. دختر عجاح شاعر است. ( منتهی الارب ).

حزمة. [ ح َ م َ ] ( اِخ ) بنت قیس. صحابیه و خواهرش فاطمه است. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس