حزابه

لغت نامه دهخدا

( حزابة ) حزابة. [ ح ُ ب َ ] ( ع مص ) رسیدن کاری به کسی که او را [سخت ] اندوهناک کند. ( منتهی الارب ). کاری رسیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

حزابة. [ ح ِ ب َ ] ( ع مص ) دزدی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).

حزابة. [ ح ُ ب َ ] ( ع اِ ) اسم است از حِزب.رجوع به ابوحزابه شود. و این کلمه در التاج ( ص 201 ) بصورت «ابن حزابه » آمده و در حاشیه تصحیح شده است.

حزابة. [ ح ُ ب َ ] ( اِخ ) سلمی ، مکنی به ابوقطن. یحیی بن سعید در مغازی از او یادکرده است که در وفد بنی سلیم بود و شعری از عباس بن مرداس درباره او آورده است. ( الاصابة قسم 1 ج 2 ص 6 ).

حزابة. [ ح ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن نعیم بن عمروبن مالک بن ضیب ضبابی. در سال تبوک اسلام آورد. یکی از نوادگانش از پدرانش از او روایت دارد که «لاخطة لاحد علی احد فی دارالعرب الا علی نخل ثابت او عین جاریة او بئر معمورة...» و حدیث دیگر نیز دارد. ( الاصابه قسم 1 ج 2 ص 6 ) ( قاموس الاعلام ترکی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس