لغت نامه دهخدا
حز. [ ح َ ز ز ]( ع اِ ) رخنه و بریدگی در چیزی. فُرجَه. ج ، حزوز. || نزد اطباء تفرق اتّصالی در وسط عضله بعرض. جدا ساختن پیوندیست که در وسط عضله میباشد از طریق پهنا. ( بحر الجواهر ). || رخنه کمان. ( مهذب الاسماء ). || وقت. هنگام. || زمین مغاک. || مرد زشت کلام. مرد درشت کلام.
حز. [ ح َ ز ز ] ( اِخ ) موضعی است به سراة که میان یمن و تهامه است و معدن لاژورد دارد، و سومین سراة به حساب آید. ( معجم البلدان ). رجوع به سراة شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید