یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دوستت باد حریق دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
|| سوزش. || سوخته به آتش. ج ، حَرقی ̍. سوخته شده. سوخته. || آتش سوزان. سوزنده. || آتش زبانه کشنده. ( غیاث ). شعله. اشتعال آتش. || آتش جهنم. || آواز دندان که برهم سایند.- حریق جنگ ؛ آتش جنگ.
- حریق زده ؛ کسی که دارائی خویش در آتش سوزی از دست داده باشد.
حریق. [ ح ُ رَ ] ( ع اِ ) گزنه. انجره. قریس. قریص. بنات النار .
- حریق املس . رجوع به این کلمه شود.
حریق. [ ح ُ رَ ] ( اِخ ) ابن نعمان بن منذر. برادر حُرَقَة است. ( منتهی الارب ).
حریق. [ ح َ ] ( اِخ ) رودیست که به بحر خزر ریزد و محل صید ماهی است. ( جغرافیای اقتصادی کیهان ص 23 ). رجوع به حریف رود شود.