حریص

/haris/

مترادف حریص: آزمند، آزور، پرآز، پرحرص، پرطمع، رژد، طماع، طمعکار ، زیاده طلب، زیاده خواه، گرسنه چشم، ولوع ، علاقه مند، مشتاق، مولع

متضاد حریص: قانع، چشم و دل سیر

برابر پارسی: آ زمند، آزمند، آزمَند، آزور، آزوند

معنی انگلیسی:
greedy, avid, acquisitive, avaricious, gluttonous, grasping, voracious

لغت نامه دهخدا

حریص. [ ح َ ] ( ع ص ) آنکه فزونی طلبد. آنکه زیادتی خواهد. آزمند. آزوَر. ( دهار ). آزور. آزپرور. آزآور. شره. آزناک. آزدار. زیادت جوی. زیادت طلب. شحشح. شحشاح. شحشحان. شحیح. طامع. طسع. طسیع. طمع. هقع. طماع. طمعکار. ولوع. مولع. ( دهار ). حلس. نهیم. مبرم. مردی به آز. نهم. منهوم. رغیب. لغذمی. سدک. طزع. طزیع. لعو. فلحس. ضغرس. ج ، حِراص ، حُرَصاء : و حریص را راحت نیست زیرا که وی چیزی طلبد که شاید ویرا ننهاده اند. ( تاریخ بیهقی ص 339 ). با وی [ با عیسی ] مقدمان بودندو لشکر حریص و آراسته. ( تاریخ بیهقی ص 244 ). در حال چیزی بیشتر نگفتم که امیر را سخت حریص دیدم. ( تاریخ بیهقی ص 259 ). گفت [ احمد حسن ] خداوند سلطان را بر این حریص کرده اند که آنچه برادرش داده است به صلت... پس ستانند. ( تاریخ بیهقی ص 259 ). هرکه از خدمتکاران خدمتی شایسته بواجب بکردی در حال او را نواخت و انعام فرمودند بر قدر خدمت او تا دیگران بر نیک خدمتی حریص گشتند. ( نوروزنامه ). دمنه حریص تر بود. ( کلیله و دمنه ). بیچاره حریص در دهان اژدها افتاد. ( کلیله و دمنه ). و بر وصل ایشان حریص مباش. ( کلیله و دمنه ). حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. ( گلستان ).
چه کند بنده مخلص که قبولش نکنند
ما حریصیم به خدمت تو نمیفرمائی.
سعدی.
پند دلبند تو در گوش من آید هیهات
من که بر درد حریصم چه کنم درمان را.
سعدی.
عقلم گویددلا مگر نشنیدی
منع چو بیند حریصتر شود انسان.
قاآنی.
|| ثوب ٌ حریص ؛ جامه شکافته و کفانیده.

فرهنگ فارسی

آزمند، آزور، دارای آزوشره، بسیارمشتاق وراغب
( صفت ) کسی که حرص ورزد آزمند طمع کار خداوند آز. جمع : حرصائ حراص

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - آزمند. ۲ - سخت خواستار چیزی و شتابناک برای دست یافتن به او.

فرهنگ عمید

۱. آزمند، آزور، دارای آز و شره.
۲. بسیار مشتاق و راغب به چیزی.
حریف
١. همکار، هم پیشه.
٢. هم نبرد.
۳. هم نشین.
٤. [قدیمی] طرف شخص در بازی یا نبرد.
٥. دوست، رفیق.
٦. [قدیمی] معشوق.

واژه نامه بختیاریکا

لُ برده؛ هوفناکی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حَرِیصٌ: علاقمند شدید
معنی أَحْرَصَ: حریص تر-حریص ترین
معنی هَلُوعاً: به شدت حریص
معنی تَحْرِصْ: که حریص باشی
معنی أَشِحَّةً: بخیل-حریص (جمع شحیح)
معنی سَوَّلَتْ لَکُمْ: خوب جلوه داد به شکلی که بدیهایش دیده نشد (از مصدر تسویل ، به معنای جلوه دادن چیزی است که نفس آدمی حریص بر آن است ، به طوری که زشتیهایش هم در نظر زیبا شود . )
معنی رَّحْمَـٰنِ: آن کس که مهربانیش همیشگی و شامل همه است - همیشه رحم کننده - همیشه مهربان (رحمان صفت مشبهه از رحم است ،رحمن صورتی از رحمت ومهربانی خداست که شامل همه مخلوقاتش می شود و این صفت خاص پروردگار است ونا میدن دیگران به آن صحیح نیست .کاربرد وزن فَعلان در آیات ...
ریشه کلمه:
حرص (۵ بار)

«حرص» در لغت، به معنای شدت علاقه به چیزی است، و جالب این که در سوره «توبه»، به طور مطلق می گوید: «حریص بر شما است»، نه سخنی از هدایت به میان می آورد و نه از چیز دیگر. اشاره به این که به هر گونه خیر و سعادت شما، و به هر گونه پیشرفت و ترقی و خوشبختیتان عشق میورزد (و به اصطلاح، حذف متعلق دلیل بر عموم است).
علاقه شدید. (مفردات) رنج بردنتان بر او سخت است و بر شما شدیداً علاقمند است هرگز نمی‏توانید میان زنان عدالت کنید هر چند به شدّت بخواهید. در تفسیر عیّاشی از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: آن در محبّت است یعنی نمی‏توانید زنان را یکسان دوست بدارید و این طبیعی است انسان نمی‏تواند به دو زن مثلا یک اندازه محبّت داشته باشد ذیل آیه نیز آن را تأیید می‏کند و می‏گوید: پس از یکی به تمام معنی میل نکنید تا او را بلا تکلیف بگذارید. و اگر مراد علّت ظاهری و شرعی باشد نتیجه‏اش این می‏شودکه بیشتر از یک زن گرفتن جایز نیست حال آنکه صدر آیه تا چهار زن را مجاز می‏داند «مَثْنی وَ ثُلثَ وَ رُباعَ»حرص به دنیا از صفات مذموم و سبب هلاکت است و اخبار درباره آن فراوان می‏باشند.

دانشنامه عمومی

حریص (فیلم ۱۹۹۹). حریص یا گرسنه ( به انگلیسی: Ravenous ) فیلمی محصول سال ۱۹۹۹ و به کارگردانی آنتونیا برد است. در این فیلم بازیگرانی همچون گای پیرس، رابرت کارلایل، جرمی دیویس، جفری جونز، جان اسپنسر، نیل مک دونا، دیوید آرکت و دیوید هیمن ایفای نقش کرده اند.
عکس حریص (فیلم ۱۹۹۹)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

شره

مترادف ها

avaricious (صفت)
خسیس، ازمند، حریص، طماع، زیاده جو

eager (صفت)
مشتاق، پر هوس، حریص، ترد و شکننده، پر از اشتیاق، پر اشتیاق

avid (صفت)
مشتاق، ارزومند، متمایل، ازمند، حریص، پولکی

fierce (صفت)
خشمگین، سبع، ژیان، حریص، تندخو، قوی، درنده، خشم الود، شرزه

greedy (صفت)
ازمند، حریص، طماع، پولکی، دندان گرد، پر خور

voracious (صفت)
حریص، پر خور، خیلی گرسنه

hungry (صفت)
مشتاق، حریص، گرسنه، دچار گرسنگی، حاکی از گرسنگی، گرسنگی اور

esurient (صفت)
حریص، گرسنه

sharp-set (صفت)
حریص، گرسنه، دارای لبه تیز، بسیار مشتاق، با اشتها

perfervid (صفت)
تابان، مشتاق، گرم، حریص، بسیار با حرارت، بسیار غیور

self-covetous (صفت)
حریص

فارسی به عربی

جائع , جشع , طماع , عقاب , عنیف , نهم

پیشنهاد کاربران

حریص دارای ریشه حرص و بر آهنگ فعیل است. واژگان بر آهنگ فعیل، دارنده ریشه خودشان هستند. از آنجا که حرص=آز، پس حریص میشود دارنده آز یا همان آزمند یا آزومند.
در زبان پهلوی، واژه ای ویژه برای "حریص" ساخته شده است به نام "آزکامه" که برابر "حریص" است.
بدرود!
گرسنه چشم. [ گ ُ رِ / رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِن َ / ن ِ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از بخیل و ممسک باشد. ( برهان ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) . حریص :
مرغیم گنگ و مور گرسنه چشم
کس چومن مرغ در حصار نکرد.
...
[مشاهده متن کامل]

خاقانی.
ز من مرنج چو بسیار بنگرم سویت
گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت.
سعدی.
این گرسنه چشم بی ترحم
خود سیر نمیشود ز مردم.
سعدی.
ز گرم خوردن حلوای بوسه معذورم
گرسنه چشم نیارد از این نواله گذشت.
سنجر کاشی ( از آنندراج ) .
|| مردم فقیر و گدا. ( برهان ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) . || کنایه از مردمی هم هست که از قحط و غلا برآمده باشند. ( برهان ) :
این گرسنه چشمان که نگشتند ز تو سیر
خون باد هر آن لقمه که از خوان توگیرند.
باقر کاشی ( ازآنندراج ) .

چشم گشنه
وقتی غذامون و خوردیم و سیر شدیم ولی هنوز سر سفره نشستیم و می خوریم می گیم سیرشدم ولی چشمام گشنه است
چشم دوختن به چیز های مختلف و طمع کردن و قانع نشدن .
🙂🙂🙂🌹
تشنه چشم . [ ت ِ ن َ / ن ِ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) حریص . آزمند : تشنه چشم افتاده است آیینه ٔ اسکندری ورنه آب زندگانی دل سیاهی بیش نیست . صائب ( از آنندراج ) .
دندان گرد. [ دَ گ ِ ] ( ص مرکب ) گرانگاز. گران فروش. گران فروش که هیچگاه حط نکند. ( یادداشت مؤلف ) .
- دندان گرد بودن ؛ بر متاع و کالاهای خویش نرخی گران گذاشتن. نظیر گران گاز بودن. ( امثال و حکم دهخدا ) .
|| حریص. طماع. ( از ناظم الاطباء ) . طمعکار. نرو. خام طمع. آزمند. پرتوقع.
طمع کار
اهل طمع. [ اَ ل ِ طَ م َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حریص . طامع. آزمند : دیده ٔ اهل طمع به نعمت دنیاپر نشود همچنانکه چاه به شبنم . ( گلستان ) .
آزمند ، طمع کار
طماع
دندان گرد
آزمند سخت خواستار چیزی بودن
زیاده خواه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس