که نسیم صبای لطف توشد
شب و روز مرا سَموم و حرور.
مسعودسعد.
رای او از فلک نشاند حرورحلم او از زمانه برد شماس.
مسعودسعد.
یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم به کوئی و نظر با ماهروئی در تموزی که حرورش دهان بجوشانیدی. ( سعدی ). || آتش. نار یا دوزخ. مقابل ظل ، جنت ، بهشت ، به بعض اقوال.حرور.[ ح َ ] ( ع مص ) گرم شدن روز. ( تاج المصادر بیهقی ).
حرور. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حَرّ. گرماها.
حرور. [ ح ُ ] ( ع مص ) حَرّ. حرارت ، در تمام معانی این دو کلمه. || با بادِ حَرور گردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).