حرمت داشتن

لغت نامه دهخدا

حرمت داشتن. [ ح ُ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) محترم شمردن. توقیر. ( تاریخ بیهقی ) :
بازگو تا چگونه داشته ای
حرمت آن بزرگوار حریم.
ناصرخسرو.
لیکن چو حرمت تو ندارد تو از گزاف
مشکن ز بهر حرمت اسلام حرمتش.
ناصرخسرو.
گر ندارد حرمتم جاهل مراکمتر نشد
سوی دانا نه نسب نه جاه و قدر و نه حسب.
ناصرخسرو.
علما و أئمه دین را حرمت دار. ( مجالس سعدی ص 19 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ارجمند بودن احترام داشتن توفیر . ۲ - حرام بودن .
محترم شمردن

پیشنهاد کاربران

حرمت داشتن ؛ محترم شمردن. احترام کردن : صدر به وی دادند وی را حرمتی بزرگ داشتند. ( تاریخ بیهقی ) .
- || حلال نبودن. حرام بودن.
حرمت داشتن ؛ حرمت کردن ، احترام کردن : صدر به وی دادند و وی را حرمتی بزرگ داشتند. ( تاریخ بیهقی ) .
همان محترم بودن است - حرام بودن آمده است - بستگی به محتوا ومتن جمله دارد

بپرس