حرفی
/harfi/
مترادف حرفی: الفبایی ، سرسری، بی مطالعه
متضاد حرفی: عددی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
حرفی. [ ] ( ص نسبی ) منسوب به حرفة، چند بطن از اعراب. ( سمعانی ).
حرفی. [ ح ُ ] ( اِخ ) عبدالرحمان بن عبیداﷲبن محمد... سمسار حرفی. از اهل بغداد و مکنی به ابوالقاسم است. از ابوبکر احمدبن سلمان ، و حمزةبن محمد دهقان ، و محمدبن حسن بن زیاد النقاش روایت دارد، و ابوالمعالی نبت بن بندار بقال و احمدبن علی بن ثابت خطیب از وی روایت کنند. خطیب او راتوثیق کرده است. در جمادی الاَّخره 236 هَ. ق. متولدشد و در شوال 323 هَ. ق. درگذشت. ( سمعانی ص 164 ).
حرفی. [ ح ُ ] ( اِخ ) موسی بن سهل بن کثیربن سیار الوشاء، مکنی به ابوعمران ، منسوب به حرف از نواحی انبار. از اسماعیل بن غلبة و یزیدبن هارون روایت کند و ابن السماک از وی. وی در ذی قعده 278 هَ. ق. درگذشت. ( معجم البلدان ). سمعانی نسبت این مرد را به حُرف به معنی بقال دانسته او را از اهل بغداد شمرد. ( سمعانی ص 164 ).
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
مترادف ها
فاضل، دانا، عالم، فرهنگی، حرفی، باسواد
دقیق، واقعی، حرفی، تحت اللفظی، لفظی
حرفی، لغوی، واژه ای، کلمه ای، وابسته به فرهنگ لغات، وابسته به فرهنگ نویسی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید