حرف صفت. [ ح َ ف ِ ص ِ ف َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: دال و الف و راء است که در اواخر بعضی اسامی معنی صفت دهد، چنانکه آبدار و تابدار و پایدار و همچنین جاندار و پرده دار و راه دار. ( المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 168 ). رجوع به «دار» شود. و نیز در جای دیگر گوید: نون و الف و کافی است که در اواخر اسماء معنی نعت دهد، چنانکه غمناک و سهمناک ، و گویند این جامه ای پرزناکست و خاکی ریگ ناکست. ( المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 173 ). و رجوع به «ناک » شود. و نیز در عنوان «حرف صفت و جمع و تعدیت و اضافت و توقیت » گوید: الف و نونی است که در اواخرافعال معنی اتصاف دهد به صفاتی مانند افعال ، چنانکه خندان و گریان و افتان و خیزان. و در اواخر اوامر صحیحه ، فایده تعدیت دهد، چنانکه بخندان و بگریان و برخیزان و برسان. و در صیغ اضافت فایده جمع دهد، چنانکه اسبم و اسبمان ، اسبت اسبتان ، اسبش اسبشان ، و در اواخر اوقات و ازمنه معنی توقیت دهد، چنانکه سحرگاهان و بامدادان و ناگاهان و بیگاهان ، و حرف جمع چون موصول به هاء بیان حرکت شود معنی لیاقت و مشابهت دهد، چنانکه مردانه و پادشاهانه و بزرگانه. ( المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 175 ). و رجوع به «ان » شود. و نیز همو در عنوان حرف نعت آرد: میم و نون و دالی است که در اواخر صفات به معنی نعت باشد، چنانکه دانشمند و حاجتمند و هنرمند و دردمند. و نزدیک بدین معنی [ است «وند» در ] خداوند و خویشاوند و پاوند یعنی بند که برپای نهند، و آوند خنور آب را گویند، و همانا در اصل آب وند بوده است. ( المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 164 ). رجوع به «وند» و «مند» شود. و نیز در عنوان حرف صفت و فاعل گوید: الفی است که در پایان کلمه معنی فاعلیت دهد، چنانکه دانا، بینا... و در پایان صفات معنی اتصاف را دهد، چون زیبا، شکیبا... ( المعجم ص 154 ).
فرهنگ فارسی
و آن دال و الف و رائ است که در اواخر بعضی اسامی معنی صفت دهد