حرف راندن. [ح َ دَ ] ( مص مرکب ) سخن راندن. حرف زدن : وز هر طرفی که حرف راندی نقش همه در دو حرف ماندی.
نظامی.
و آنگهانی آن امیران را بخواند یک به یک تنها بهر یک حرف راند.
مولوی.
هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف میراندند از نار و دخان.
مولوی.
فرهنگ فارسی
سخن راندن حرف زدن
پیشنهاد کاربران
حرف راندن ؛ سخن گفتن. گفتن. حرف زدن. گفتگو کردن : امروز درین ورق که خواندی یک حرف خطا بسهو راندی. نظامی. هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف میراندند از نار و دخان. مولوی.