حرسی

لغت نامه دهخدا

حرسی. [ ح َ رَ سی ی ] ( ع اِ ) نگاهبان درگاه سلطان. یک تن از حرس. یک تن از نگاهبانان درگاه سلطان. ج ، حرس.

حرسی. [ ح َ رَ ] ( ص نسبی ) منسوب به حرس قریه ای به مشرق مصر. ( سمعانی ) ( معجم البلدان ).

حرسی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) احمدبن ابی یحیی بن زکریا قضاعی. محدث است و در 254 هَ. ق. درگذشت. ( معجم البلدان ).

حرسی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) احمدبن رزق اﷲبن ابی جراح حرسی. از یونس بن عبدالاعلی روایت دارد و در 246 هَ. ق. درگذشت. ( معجم البلدان ).

حرسی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) قضاعی. ابویحیی بن زکریابن یحیی بن صالح حرسی کاتب عبدالرحمان عمری. ازمفضل و ابن وهب روایت دارد. و در 242 هَ. ق. درگذشت و او پدر ابوبکر احمد حرسی است. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

کاتب عبدالرحمان عمری

پیشنهاد کاربران

بپرس