حرجه
لغت نامه دهخدا
حرجة. [ ح ُ ج َ ] ( ع اِ ) دلو خرد.
حرجة. [ ح َ رَ ج َ ] ( اِخ ) کوره ای است در مشرق قوص در صعید علیا. پربرکت است. شمس الدوله تورانشاه برادر ملک صالح ناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب ، درباره آن میگفت : در دنیا جائی را نمی شناسم که درازای آن یک میدان اسپ باشد و سی هزار دینار حاصل بدهد غیر از حرجة. ( معجم البلدان ).
حرجة. [ ح َ رَ ج َ ] ( اِخ ) از دیههای یمامة است. حفصی گفت دیهی است از هجرة. اندکی آب است ازآن ِ بنی قیس. ( معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید