حرامی

/harAmi/

مترادف حرامی: دزد، راهزن، سارق، شبرو، عیار، قطاع الطریق، حرامکار، مشروبات الکلی

معنی انگلیسی:
unlawfulness

لغت نامه دهخدا

حرامی. [ ح َ ] ( حامص ) حرمت. ناروائی.

حرامی. [ ح َ ما ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حَرْمی ̍.

حرامی. [ ح َ ] ( ص نسبی ) منسوب به جد اعلی ، یعنی حرام انصاری. ( سمعانی ).

حرامی. [ ح َ می ی ] ( ع ص ، اِ ) دزد راه زن. دزد قاطع طریق. دزد بیابانی. راهزن. ( شرفنامه منیری ). رهزن : گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی از پس. ( گلستان ). و حکما گویند: چار کس از چار کس بجان برنجند، حرامی از سلطان ، دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب. ( گلستان ).
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.
سعدی.
به حرامی چو شحنه شد خندان
به حرمدان فروبرد دندان.
اوحدی.
- امثال :
حرامی باش ، حرامی سفره مباش ؛ یعنی گاه ِ خوردن رعایت اکیل بکن و سهم او مخور.
|| حرامزاده. ولدالحرام. || کولی. لوری. لولی. غره چی. قرشمال. غربال بند.

حرامی. [ ح َ ] ( اِخ ) عیسی بن مغیرة. از شعبی روایت دارد، و ثوری از وی ، و منسوب است به حرام خطه ای از کوفه و جد ایشان حرام بن سعدبن مالک تمیمی است. ( معجم البلدان ).

حرامی. [ ح َ ] ( اِخ ) قاسم بن علی بن محمدبن عثمان حریری. صاحب مقامات است و از اهل میشان بصره است.

حرامی. [ ح َرْ را] ( اِخ ) محمد... بن حفص. محدث است. ( منتهی الارب ).

حرامی. [ ح َرْ را] ( اِخ ) موسی بن ابراهیم. محدث است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

حرامکار، کسی که مرتکب فعل حرام شود، دزد، راهزن
۱ - ( صفت ) منسوب به حرام حرامکار . ۲ - ( اسم ) دزد راهزن .
موسی ابن ابراهیم محدث است

فرهنگ معین

(حَ ) ۱ - (ص نسب . ) حرامکار. ۲ - (اِ. ) دزد، راهزن .

فرهنگ عمید

دزد، راهزن.
۱. حرام بودن.
۲. (اسم ) [عامیانه] نوشیدنی الکلی.
=حرامی کردن: (مصدر لازم ) [عامیانه] مرتکب شدن فعل حرام.

گویش مازنی

/haraami/ حرام زاده

جدول کلمات

راهزن , دزد, سارق

پیشنهاد کاربران

در شهر خسروشاه آذربایجان به شاخه های تر و تازه سبز رنگ و راست درخت سنجد که رشد بسیار سریع و ناهنجاری دارند، حرامی گویند، رشد حرامی ها مانع رشد متناسب درخت شده و در میوه دهی آن تاثیر منفی دارندو به همین
...
[مشاهده متن کامل]
سبب معمولاً بسیاری از این شاخه ها را از ابتدای آن قطع می کنند و برگ آنها را به عنوان خوراک دام به مصرف می رسانند به این برگها و کلاً به برگ درخت سنجد در منطقه یاد شده " وَلَه " می گویند. وَلَه خوراک خوشگواری برای گوسفندان بویژه بزها می باشد و این دامها برای خوردن آن وَلَع ( اشتیاق ، علاقه ، عجله ) بسیاری دارند. شاید کلمه وَلَع وجه تسمیه واژه وَلَه برای این برگها باشد و احتمالاً رشد بی حساب و زایش غیر معقول حرامی ها ( شاخه های یاد شده ) و تاثیر منفی و مزاحمت آنها برای درخت، صفت حرامی بودن را تداعی می کند و علت این نامگذاری باشد.

بپرس