حراف

/harrAf/

مترادف حراف: پرچانه، پرحرف، پرگو، زیاده گو، حرف فشان، بیهوده گو، چاخان، مکثار، وراج، زبان آور، سخنران، نطاق

متضاد حراف: کم حرف، گزیده گو

برابر پارسی: پرچانه، پرگو، سخنور، پر چونه، پر گفتار

معنی انگلیسی:
garrulous, voluble talkative, glib-tongued, eloquent, voluble, glib tongued, windbag

لغت نامه دهخدا

حراف. [ ح ِ ] ( ع مص ) محارفة. رجوع به محارفة شود.

حراف. [ ح َرْ را ] ( از ع ، ص ) در تداول فارسی زبانان ، تیززبان. طلیق اللسان. فصیح. گویا از کلمه حرف عربی که در تداول فارسی بمعنی سخن است این وصف ساخته شده.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- پر گوی پر چانه ۲- ناطق زبان آور . توضیح این کلمه در کتب لغت عربی نیامده .

فرهنگ معین

(حَ رّ ) [ ازع . ] (ص . ) پرگوی ، پرچانه .

جدول کلمات

پر گوی ، پرچانه ، زبان آور

مترادف ها

talky (صفت)
پر حرف، حراف

پیشنهاد کاربران

گزافه گو
حَرَّاف: در فارسی به معنی :خوش سخن = eloquent
حَرَّاف: در عربی معاصر: کثیر التحریف =وراج، بیهوده گو، زیاد دروغ میگه، زیاد جعل میکند . . .
حَرَف: از مسیر اصلی کنار رفت، کج رفت، متفاوت شد، متخاصم شد، ضد شد. . .
...
[مشاهده متن کامل]

حَرَّف: بااصرار؛ سخن را ( حرف - کلام - قول - معنی - قانون - دین - روایت - کلمه - لفظ - شنیدنی . . . ) تغییرکرد ومعکوس یا مبهم کرد؛
جابه جا کرد؛وارونه معنی وتفسیر کرد. . .
إنحراف
تحریف
مُنحَرِف
مُنحَرَف
استحرف
استحراف
مستحرف
حریف
. . .
أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ75
فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ

حراف
سخن ور زبان آور پرگفتار
زیاده گو
پر خرف
حراف haraf , آنکه در گفتن کم نیاورد ، حریف در محاوره زبانی

بپرس