حراض. [ ح َرْ را ] ( ع ص ، اِ ) اشنان سوزنده برای شخار. ( منتهی الارب ) :
مثل نارالحراض یجلو ذُری المز-
ن لمن شامَه ُ اذا یستطیر.
شبه البرق فی سرعة ومیضه بالنار فی الاشنان لسرعتها فیه. ( اقرب الموارد ). || گچ پز. آهک پز. || اشنان فروش. ( منتهی الارب ).
حراض. [ ح ُ ] ( اِخ ) موضعی است به نزدیکی مکه در میان مشاش و غمیر و بالای ذات عرق و دست راست راه مکه - عراق و گویند که عُزّی ̍ در آنجا بود. ( معجم البلدان ). ابن العباس اللهبی گوید :
اء تعهد من سلیمی ذات نُؤْی
زمان تحللت سلمی المراضا
کأن بیوت جیرتهم فأبصر
علی الازمان تحتل الریاضا
کوقف العاج تحرقه حریق
کما نحلت مغربلة رحاضا
و قد کانت و للایام صرف
تدمن من مرابعها حراضا.
( معجم البلدان ).