حرار
لغت نامه دهخدا
حرار. [ ح َ ] ( ع اِمص ) آزادی. || آزادمردی. ( منتهی الارب ). || ( مص ) آزاد شدن. ( زوزنی ): و مارد من بعد الحرار عتیق. ( از اقرب الموارد ). || احیا گشتن.
حرار. [ ح ُ ] ( اِخ ) پشته هائی است در زمین سلول. ( مراصدالاطلاع ) ( معجم البلدان ). || نام محلی است قریب به جحفه. خواندمیر گوید: در این سال ( دوم هجری ) حضرت رسول سعدبن ابی وقاص را با بیست کس از مهاجران بقصد کاروان قریش به حرار که قریب به جحفه است فرستاد. سعد به موضع مذکور رسیده بوضوح پیوست که قریشیان درگذشته اند، لاجرم به مدینه بازگشت. ( حبیب السیر چ سنگی تهران ص 116 ).
حرار.[ ح َ ] ( اِخ ) نام شهری است در قسمت شرقی آفریقا در نزدیکی خلیج عدن ، و در 350هزارگزی جنوب غربی شهر بربر، در 280هزارگزی جنوب غربی زیلع، در 48، 22، 90 عرض شمالی و 6، 40 طول شرقی جا دارد و 1700 متر از سطح دریا بلندتر است. شمس الدین سامی گوید: عده نفوسش به 35000 تن بالغ بوده است ، تماماً شیعه مذهب میباشند. سوری گرداگرد شهر را فراگرفته و 5 دروازه دارد. خانه هایش خشتی است. مساجد و جوامع زیاد دارد. بزرگترین جامعش بسبک معماری عثمانی ساخته شده. وقتی این آبادیها بنام ایالت حبش در تحت اداره ترکها بوده است. جامع نامبرده در آن زمانها ساخته شده و بعد این شهر بزیر اداره امیری مستقل درآمد. 15 سال قبل نظامیان مصراین منطقه را اشغال نموده بودند، ولی اخیراً به حبشه ملحق شد. حرار شهری است که تجارت گرمی دارد و طرف داد و ستدش زیلع و بربر میباشد. مردم آن زبان مخصوص بخویش دارند و زبان عربی نیز متداول است. دانشمندان زیادی از این محل برخاسته اند. ( قاموس الاعلام ترکی ).
حرار. [ ح َرْ را ] ( اِخ ) رازی. شیخ ابومحمد عبداﷲبن محمد حرار رازی. مستوفی او را در عداد مشایخ که تابع تابع تابعان صحابه بوده اند یاد کرده گوید: بزمان مکتفی باﷲ عباسی در 290 هَ. ق. درگذشت. از سخنان اوست : عبادت طعام زاهد است و ذکر طعام عارف. ( تاریخ گزیده ص 773 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید