حرات

لغت نامه دهخدا

حرات. [ ح َرْ را ] ( ع اِ ) ج ِ حَرّة، به معنی زمین سنگلاخ سوخته. ( منتهی الارب ).

حرات. [ ح ُرْ را ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حُرّة. ( اقرب الموارد ) : سیده والده سلطان مسعود و عمات وی با همگی اهل حرم و حرات از قلعه بزیر آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 7 ). امیر محمود برنشست و آنجا آمد و امیر محمد را بسیار بنواخت و خلعت شاهانه داد و فراوان چیز بخشید و بازگشتند و سرای به داماد و حرات ماند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249 ). و پیغام فرستادند به حُرّات و عَمّات و خواهران و والده و دختران که بسازید تا با ما به هندوستان آئید چنانکه به غزنین هیچ چیز نماند که شمایان را دل بدان مشغول باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 674 ). در شب خالی کردند و همه سریه ها و حرات بزرگان بدیدار او آمدند. ( تاریخ بیهقی ص 256 ).

حراة. [ ح َ ] ( ع اِ ) میان سرای. ( مهذب الاسماء ). رجوع به حَرا شود. || آواز فروختگی آتش. ( منتهی الارب ). || آواز وزیدن باد بر درخت. || آواز رفتن آب. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جمع حره

فرهنگ عمید

= حره

پیشنهاد کاربران

حُراّت: جمع حره، یعنی زن آزاد در آن زمان زن های اشراف و بزرگان را به این لقب می نامیده اند گویا برای تمایز از کنیزان که در حرمسرا ها فراوان بوده اند.
"سلطان مسعود از قلعة به زیر آمدند با جمله ی حرات"
( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۱٠ )

بپرس