حذیم

لغت نامه دهخدا

حذیم. [ ح َ ] ( ع ص ) برنده. بُران : سیف حذیم ؛ شمشیری زود برنده. بُرا. قاطع. زود برنده.

حذیم. [ ح ِذْ ی َ ] ( ع ص ) قاطع. ( معجم البلدان ). بُرنده. بُران. بُرا. || دانای ماهر در کار. ( منتهی الارب ).

حذیم. [ ح ِذْ ی َ ] ( اِخ ) موضعی است به نجد. ( معجم البلدان ).

حذیم. [ ح ِذْ ی َ ] ( اِخ ) نام مردی متطبب از تیم رباب.

حذیم. [ ح ُ ذَ ] ( اِخ ) ابن حارث بن ارقم. یکی از بنی عامربن عبدمناة است. در سیرة نام او آمده است. ( الاصابة ج 1 ص 333 و ج 2 ص 59 قسم سوم ).

حذیم. [ ح ُ ذَ ] ( اِخ ) حنیفی. جد حنظلة، و مکنی به ابوحذیم است. به خدمت پیغمبر رسید. خود و پدرش صحابی هستند. ابن منده او را یاد کرده و او را غیر از حذیم بن حنیفة دانسته است. ابن اثیر گوید: چون ابن منده اختلاف پیش و پس بودن در نسب وی دید او را دو تن محسوب داشت. عسقلانی گوید: من در نسخ ابن مندة چنین اشتباهی نیافتم ، و ابن اثیر خود اشتباه کرده است ، بدلیل اینکه گوید: مکنی به ابوحذیم است ، در صورتی که ابن منده چنین نگفته است مگر در حق حنیفه. ذهبی در «تجرید» اشتباه را بزرگ تر کرده گوید: چنانکه میگویند او و پدر و پسر و پسر پسرش صحابی هستند و این بکلی غلط است.او گمان برده که حذیم پدر حنیفه است زیرا دیده ابن اثیر او را جد حنظله خوانده است. ولیکن ما میدانیم نام پدر حنیفه جبیر است. ( الاصابة ج 1 ص 333 و ج 2 ص 77 قسم چهارم ) ( قاموس الاعلام ترکی ). و در قاموس اللغة و تاج العروس نیز حذیمةبن حنیفةبن حذیم خوانده شده است.

حذیم. [ ح ِذْ ی َ ] ( اِخ ) سعدی بن عمرو، یا حذیم بن عمرو السعدی. صحابی است. ( الاصابه ج 1 ص 333 ) ( منتهی الارب ) ( قاموس الاعلام ترکی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس