حذنه

لغت نامه دهخدا

( حذنة ) حذنة. [ ح ُ ذُن ْ ن َ ] ( ع اِ ) اُذُن. ( معجم البلدان ). گوش. ( مهذب الاسماء ). || ( ص ) کوتاه. || مرد خردگوش. کوتاه گوش. || شتری که در خردسالی به سواری درآمده تا اینکه شکمش کلان گردیده و کوهانش رفته باشد.

حذنة. [ ح ُ ذُن ْ ن َ ] ( اِخ ) زمینی است بنی عامربن صعصعة را. نصر گوید: حذنة موضعی است قرب یمامة بدانسوی وادی حائل. محرزبن مکعبر ضبی گوید :
فدی لقومی ما جمعت من نشب
اذ لفت الحرب أقواماً باقوام
اذ خبرت مذحج عنا و قد کذبت
أن لن یروع عن احسابنا حامی
دارت رحانا قلیلاً ثم صبحهم
ضرب تصیح منه حِلة الهام
ظلت ضباع مجیرات یلذن بهم
و ألحموهن منهم أی الحام
حتی حذنة لم تترک بها ضبعاً
الا لها جزر من شلو مقدام
ظلت تدوس بنی کعب بکلکلها
و هم یوم بنی نهد باظلام.
( از معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس