حدیدی
/hadidi/
لغت نامه دهخدا
حدیدی. [ ح َ] ( ع اِ ) کبیکج. سوسک. سوشک. کف الضبع ( السبع ). و بیونانی بطراخیون و سالتین ( شالبین ) اغریون و بترکی ماستواچیچگی. رجوع به ابن بیطار و ترجمه لکلرک شود.
حدیدی. [ ح َ ] ( ص نسبی ) منسوب به حدید. آهنین.
حدیدی. [ ح َ ] ( اِخ ) او راست : تاریخ آل عثمان نظماً تا سلطان سلیمان. سعدالدین در «تاج التواریخ » از آن نقل کند. ( کشف الظنون ).
حدیدی. [ ح َ ] ( اِخ ) یکی از شعرای عثمانی است که در قرن دهم هجری می زیست ، و از اهالی قریه قره جک واقع در جوار ادرنه بود. پسر آهنگری است. طریق علم را طی نموده به درجه مدرسی رسیده ، ولی اشعارش چندان شیرین نیست. ( قاموس الاعلام ترکی ).
حدیدی. [ ح َ ] ( اِخ ) احمدبن احمدبن علی حدیدی شهاب الدین. متوفی 868 هَ. ق. او راست : شرح مقدمه آجرومیه در نحو. النصیحة الرابحة لذوی العقول الراجحة. ( هدیة العارفین ج 1 ص 132 ).
حدیدی. [ ح َ ] ( اِخ ) جابربن احمد رزق شافعی. او راست : نفحات الکریم الغنی فی تخمیس قصیدة عبدالموطی المقری المدنی ، که در چاپخانه العلمیة در مدینة به سال 1330 هَ. ق. در 21 ص چاپ شده است. ( معجم المطبوعات ).
فرهنگ فارسی
جابر ابن احمد رزق شافعی اوراست نفحات الکریم الغنی فی تخمیس قصیده عبدالموطی المقری المدنی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید