حدوث عالم

لغت نامه دهخدا

حدوث عالم. [ ح ُ ث ِ ل َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ( اصطلاح کلام و فلسفه ) مسبوق به عدم بودن جهانست. و این مسئله از مسائل غامض علم کلام و فلسفه است و عده ای از فلاسفه اسلام درباره آن کتب مستقل نوشته اند چنانکه دوازده کتاب که در این باره نوشته شده در الذریعه ج 6 صص 293-295 یاد شده است. آملی گوید: بدان که مذهب جمیع ارباب ملل بر آن است که هرچه ماسوای حق و صفات اوست از آسمان و زمین و سایر مخلوقات ، همه حادثند به ذوات و صفات ، به حدوث زمانی و مذهب ارسطاطالیس و اتباع او آن است که افلاک قدیمند به ذوات و صفات معینه همچو اشکال و خواص و غیر آن بجز اوضاعی که بسبب حرکات حادث شود. و عناصر قدیمند به مواد خود. و مذهب جمعی از حکماء و فلاسفه آن است که همه اجسام به ذوات خود قدیمند، اما به اعتبار صور جسمی و نوعی و صفات محدثند. و این گروه در اصل آن ذوات قدیمه خلاف کرده اند، بعضی گفتند اصل همه جوهری بود حق تعالی بنظر هیبت در او نگاه کرد، آن جوهر بگداخت و آب شد. و از تکثیف آن زمین حادث شد و از تلطیف آن هوا و از دخان آسمان. و بعضی دیگر گفتند: اصل همه زمین بود و دیگر چیزها از او پیداشد به تلطیف. و قومی دیگر گفتند که اصل همه هوا بودو آتش از او به تلطیف حادث شد، و آب و خاک به تکثیف. و بعضی دیگر گفتند آتش بود و بواقی از او به تکثیف حاصل شدند، و آسمان از دخان او. و بعضی دیگر گفتند اصل همه اجزاء صغار صلب گروهی ( کروی ) بود که بنابر تنافر متفرق بودند و چون ابعاد عالم متشابه بود و خالی ، هر جزوی از آن در هر چیزی معین قرار نمیگرفت و حرکت میکرد و هرچه متماثل بود به دیگری متمثل میشد تا آسمان و زمین و غیر آن پدید آمد. و این مذهب ذیمقراطیس است. و مذهب جمعی دیگر آن است که آن ذوات قدیمه نفس است و هیولی و نفس بر هیولی عاشق شد، بنابر آنکه کمالات او بر او موقوف بود، و اجسام عالم از آن هردو حاصل شد. و بعضی دیگر گفتند: اصل همه وحدات مجرده ( اعداد ) بودند، پس به سببی از اسباب ذوات اوضاع شدند واز ایشان نقاط متکون شد، پس از نقاط خطوط حادث شد واز خطوط سطوح و از سطوح اجسام. و این مذهب فیثاغورس است. و مذهب آغاناذیمون که اقدم حکماست ، و گویند شیخ مثلث اوست ، آن است که ذوات قدیمه پنج اند: باریتعالی ، نفس ، هیولی ، زمان ، و فضا که حیز عالم است. و دلیل بر صحت مذهب ارباب ملل آن است که عالم ممکن است و هر ممکنی را ناچار است از سببی که مختار بود در فعل خود. و هرچه سبب او فاعل مختار بود بضرورت حادث شود. اما مقدمه اولی ، بنابر آنکه عالم مرکبست از اجسام واعراض و همه اجسام مرکبند. و هر مرکبی محتاج بود به اجزاء خود، و هرچه محتاج بود ممکن باشد. و چون اجسام ممکن باشند اعراض بطریق اولی. اما مقدمه ثانیه ، بنابر آنکه اگر سبب او موجب باشد لازم آید که هرچه صادر شود از وی بیواسطه یا بواسطه ، دائم و باقی باشد به بقا و دوام ذات او، پس جمیع باید که حادث و باقی باشد و متغیر نشوند. و بطلان این ظاهر است. اگر گویند لانسلم ، که اگر سبب او موجب دوام جمیع آثار لازم آید. چرا نشاید که موجب جسمی را ایجاد کند که متحرک باشد بر سبیل دوام همچو فلک و حرکت او شرط حدوث این حوادث و تغیرات باشد. و حینئذ دوام حوادث به دوام ذات او لازم نیایند، چه حوادث مشروطند به حرکت فلک ، و حرکت دائم الوجود نیست. و چون شرط دائمی نباشد دوام مشروط لازم نیاید. گوئیم حرکت نشاید که شرط وجود این حوادث شود، چه وجود این حوادث اگر متوقف بر وجود حرکت و وجود آن حرکت بنابر حدوث او متوقف بر حرکتی دیگر و آن حرکت بر حرکتی دیگر، الی ما لایتناهی باشد مرتب در وجود طبعاً و وضعاً لازم آید. و این محال است. و اگر متوقف باشد بر عدم حرکت بعد از وجود او به معنی آنکه وجود حوادث مشروط باشد به عدم حرکت که موجود شد، و حدوث حرکتی دیگر و عدم آن حرکات نامتناهی الی غیرالنهایه ، پس موجب با عدم آن حرکت علت تامه وجود آن حادث بوده باشد و موجب با عدم حرکت مستمر است ، چه اعاده معدوم محالست ، و حینئذ دوام حوادث به دوام موجب او بلاواسطه لازم آید، و این محال است. و دلیل آنها که قائلند به قدم عالم آن است که شرائط مؤثریت حق تعالی درازل اگر حاصل نبوده باشد حدوث این شرایط اگر متوقف نباشد بر مؤثری ، حدوث ممکن بی مؤثری لازم آید، و اگرمتوقف باشد نقل کلام کنیم با آن مؤثر و تسلسل لازم آید. و اگر حاصل بوده باشد حصول اثر عندها اگر واجب بود، مدعی ثابت شود و اگر ممکن باشد حصول اثر از وقتی دون وقتی ، اگر متوقف نباشد بر امری تخصیص بلامخصص لازم آید. و اگر متوقف باشد بر امری خلاف مفروض است. و جواب آن است که جمیع شرائط در ازل حاصل بود و حصول اثر واجب نیست. و لانسلم که ایجاد او در وقتی دون وقتی تخصیص بلامخصص باشد، چه مخصص که آن ارادت اوست ثابت است. اگر گویند ارادت او اگر صلاحیت تعلق او به ایجاد عالم نداشته باشد الا در وقتی واحد، لازم آید که واجب موجب باشد. و اگر صلاحیت داشته باشد به نسبت با همه اوقات ، تخصیص تعلق او به وقتی دون وقتی اگر به واسطه ٔارادتی دیگر باشد تسلسل لازم آید، والا تخصیص بی مخصص.گوئیم ارادت صفتی است که شأن او تعلق است به ایجادچیزی بی مرجع دیگر. ( نفائس الفنون قسم اول ص 112 ).

فرهنگ فارسی

در اصطلاح علم کلام و فلسفه مسبوق بعدم بودن جهانست

پیشنهاد کاربران

بپرس