حدس زدن


مترادف حدس زدن: پنداشتن، به قرائن در یافتن، گمان بردن، احتمال دادن، ظن بردن، برآورد کردن، تخمین زدن، گمانه زدن

برابر پارسی: گمان کردن، گمانه زنی

معنی انگلیسی:
conjecture, divine, estimate, judge, expect, gauge, guess, imagine, reckon, suppose, surmise, suspect, to guess(at)

لغت نامه دهخدا

حدس زدن. [ ح َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) گمان کردن. پنداشتن. ظن بردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) دریافتن امری را گمان بردن : (( حدس میزنم که شما پیروز خواهید شد . ) )

جدول کلمات

احتمال

مترادف ها

guesstimate (فعل)
تخمین زدن، حدس زدن

rede (فعل)
هدایت کردن، حدس زدن

guess (فعل)
تخمین زدن، فرض کردن، حدس زدن، خیال کردن

conjecture (فعل)
حدس زدن، گمان بردن

surmise (فعل)
حدس زدن، گمان بردن

imagine (فعل)
فرض کردن، انگاشتن، پنداشتن، تفکر کردن، تصور کردن، حدس زدن

infer (فعل)
استنتاج کردن، حدس زدن، استنباط کردن، اشاره کردن بر، پی بردن به

فارسی به عربی

استنتج , تخمین , تخیل

پیشنهاد کاربران

گمان کردم
حدس زدم
حدس زدن
گمان کردن
فکر کردن
نظر دادن
دربردن
در برده بودم که او قاتل نیست.

بپرس