حدج
لغت نامه دهخدا
حدج. [ ح َ دَ ] ( ع اِ ) نام ثمر حنظل است پیش از آنکه رنگ آن زرد شود. حنظل تمام نارسیده که هنوز زرد نشده باشد. حنظل و خربزه مادام که تازه باشند. حنظل که سخت شده باشد. ( منتهی الارب ). حنظل. ( داود ضریر انطاکی ). || سفجه. سفچه. کالک. کنبزه. خرچه. || بطیخ تر. ( منتهی الارب ). || خار قتب تر که نباتی است. و بضم نیز آمده است. ( منتهی الارب ). || بادنجان. باتنگان. ( مهذب الاسماء ).
حدج. [ ح ِ ] ( ع اِ ) بار. || مرکبی زنان را مانند محفة. ( منتهی الارب ). کژابه. کجاوه. محفه زنان. هودج. کجاوه پوشیده. ج ، اَحداج ، حُدوج. ( منتهی الارب ). ج ، حدائج. ( مهذب الاسماء ).
حدج. [ ح ُ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ حداجة.
فرهنگ فارسی
نام ثمر حنظل است پیش از آنکه رنگ آن زرد شود
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
حدج: حَدَج : حنظل، هندوانه ی ابوجهل، قنبزه یا کنبزه، خیار تلخ، خربزه ی تلخ، خرزهره، گل خرزهره، به زبان محلی بوشهری خیار تلوک و گرگو نیز گویند. به حالت ایوا تلخ است ولی شیرین معنی می شود چرا که دوبیتی زیبا و شیرین است. این لقب و تخلص شاعر ، نویسنده، مترجم و محقق حسین دهداران جبرای است. ح از حرف اول حسین، د از حرف اول دهداران و ج از حرف اول جبری است.
... [مشاهده متن کامل]
که حَدَج است. دوبیتی و یا شروه سرای جنوبی: که گوید: به غیر از این " هَزَج" وزنی نجویم، // دوبیتی شعر ایرانی بگویم!// حَدَج میراثدار این چنین وزن!// سرایم ساده و شیرین بپویم//
البته حدج معنای دیگری هم دارد که کجاوه و هودج و غیره است. . .
... [مشاهده متن کامل]
که حَدَج است. دوبیتی و یا شروه سرای جنوبی: که گوید: به غیر از این " هَزَج" وزنی نجویم، // دوبیتی شعر ایرانی بگویم!// حَدَج میراثدار این چنین وزن!// سرایم ساده و شیرین بپویم//
البته حدج معنای دیگری هم دارد که کجاوه و هودج و غیره است. . .