رمی الحدثان نسوة آل حرب
بمقدار سمدن له سمودا.
؟
|| مرگ. موت. ( مجمع البحرین ). ج ، حُدْثان ، حِدْثان. || حَدَث ( اصطلاح علمای عربیت ). || فاس : و الحدثان فی کلام العرب الفاس. ( معجم البلدان ).حدثان. [ ح ِ ] ( ع اِ ) اول کار و آغاز آن. ( منتهی الارب ). حدثان چیزی ؛ اول آن. ابتدای آن. ( اقرب الموارد ): لولا حدثان قومک بالکفر لهدمت الکعبة ( حدیث عائشه ). ( منتهی الارب ). یقال : افعل ذلک الأمر بحدثان ذلک ؛ ای بأوله. ( مهذب الاسماء ). || حدثان الدهر؛ سختیها و بلاهای زمانه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). نوائب روزگار. صروف دهر. حوادث دهر :
به خدمت تو گراید همی ستاره و ماه
مرا ز خدمت تو بازداشته حدثان.
فرخی.
هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه کز خردمنش محتشمان را حدثان است.
منوچهری.
اندرشده چشم ما به خواب خوش چشم حدثان به وادی طنجه.
منوچهری.
چو کوه ثهلان آسوده بوداز جنبش چو چرخ گردان بی باک بود از حدثان.
مسعودسعد.
از دست تصاریف زمان و طوارق حدثان در امان بودند. ( جهانگشای جوینی ). || ج ِ حدیث. احادیث. || ج ِ حَدَث. ( منتهی الارب ). || ج ِ حَدَثان. ( معجم البلدان ).حدثان. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حدیث. احادیث. || ج ِ حدیث. جوانان. احداث. گروهی برنا. جوانان نوخاسته. ( غیاث اللغات ). ج ِ حَدَث. ( منتهی الارب ).
حدثان. [ ] ( اِخ ) از عمر خطاب و علی ( رض ) روایت دارد و عاصم بن نعمان از وی. مجهول است. بخاری گوید: لایتابع علیه. ابن حبان او را در ثقات شمرد. ( لسان المیزان ج 2 ص 181 ).
حدثان. [ ح َ دَ ] ( اِخ ) نام جائی در حره ، که بنام یکی از برادران سلمی که در آن مقام داشت نامیده شده است. داستان عشق ورزی اجاء با سلمی و قتل سلمی توسط برادرانش ، حدثان و غمیم ، در معجم البلدان ذیل کلمه أجَاء آمده است.