حداثت
مترادف حداثت: تازگی، نوی ، ابتدا، اوان، اول ، برنایی، شباب، نوجوانی، نوخاستگی
متضاد حداثت: کهنگی، قدمت، انتها
لغت نامه دهخدا
حداثت. [ ح َ ث َ ] ( ع اِ ) حدوث. برنائی. ( دهار ) ( ادیب نطنزی ). جوانی. ( دهار ) ( ادیب نطنزی ) ( مهذب الاسماء ). اول جوانی. ( منتهی الارب ). || تازگی. نوی. || اول هر چیزی. آغاز امری ؛ حداثث امری ، آغاز و اول و شروع کاری. ( از منتهی الارب ).
- حداثت سن ؛ خردسالی. ( غیاث ). با عنفوان جوانی و حداثت سن نقابت سادات علویه بشهر قم و نواحی بدو مفوض بوده است. ( تاریخ قم ص 220 ).
حداثة. [ ح َدْ دا ث َ ] ( اِخ ) ( به معنی تازه ) دهی است در دشت یهودا. ( کتاب یوشع15:27 ) و موقعش همان ابدهی کنونی است. ( قاموس کتاب مقدس ).
فرهنگ فارسی
جوانی تازگی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید