حجناء. [ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) گوش که یکی از دو طرف آن از جانب پائین بجبهه مائل باشد و یا هر دو طرف آن بر یکدیگر خمیده باشد بسوی جبهه. ( منتهی الارب ).
حجناء. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن جریر. وی از پدر خود روایت کند و ابوالخطاب زراری از وی روایت کرده است که حجناء گفت : بپدرم گفتم : ای پدر هیچ قوم را هجا نگفتی مگر ایشان را مفتضح کردی مگر تیم را. او جواب داد، یا بنی انی لم اجد بناءً فاهدمه و لا حسباً اضعه ( أو أصمه ). و تیم قومی گله دار بودند. ( الموشح مرزبانی ص 129 و البیان و التبیین ، چ 1932م. ج 3 ص 182 ).
حجناء. [ ح َ ] ( اِخ ) یکی از مشاهیر شاعرات. دختر ابوالحجناء شاعر. او بصحابت پدر بخدمت مهدی خلیفه رسید و قصاید بسیار در مدح خلیفه گفت و خلیفه او را صلات و انعامات داد. دو بیت ذیل از قصیده او در وصف نزهتگاه خلیفه موسوم بعیسی آباد است :
اب عیش و لذة و نعیم
و بهاء بمشرق المیدان
بسط اﷲفیه ابهی بساط
من بهار و زاهر الحوذان.
( قاموس الاعلام ترکی ).
حجناء. [ ح َ ] ( اِخ ) نام اسب معاویه بکائی است. ( منتهی الارب ).