حجن

لغت نامه دهخدا

حجن. [ ح َ ] ( ع مص ) فرا خویشتن کشیدن چیزی را بچوپ سرکج. فرا خویش کشیدن چیزی بچوگان. || برگردانیدن از چیزی. خم کردن چوب. خمانیدن. || بازداشتن. ( منتهی الارب ).

حجن. [ ح َ ج َ ] ( ع مص ) کژ شدن. کج گردیدن. کژی. اعوجاج. خمیدگی. || کج گردیدن چیز. || اقامت گزیدن در خانه. || بخیلی کردن بچیزی. ( از منتهی الارب ).

حجن. [ ح َ ج ِ ] ( ع ص ) شعرحجن ؛ موی مرغول و فروهشته. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) کنه. ( منتهی الارب ). حَجَن. ( منتهی الارب ).

حجن. [ ح َ ج َ / ح َ ج ِ ] ( ع اِ ) کنه. || زمن در ستور. || کژی. ( منتهی الارب ).

حجن. [ ح ُ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ احجن و حجناء. ( ناظم الاطباء ).

حجن. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن مرقعبن سعدبن حارث ازدی غامدی. ابن کلبی گوید: وی بوفادت نزد پیغمبر آمد. ابن ماکولا او را یاد کرده و ابن امیر نیز وی را استدراک نموده است. ( الاصابة ج 1 قسم 1 ص 330 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس