حجل
لغت نامه دهخدا
حجل. [ ح ِ ] ( ع اِ ) سپیدی. ج ، احجال. ( منتهی الارب ). || بندی که بر پای نهند.پابرنجن. ( منتهی الارب ). بند. پای بند که بر پا می نهند. خلخال. ( ناظم الاطباء ). پاورنجن. حَجل. ج ، حجول.
حجل. [ ح ِ ج ِ / ح ِ ج ِل ل ] ( ع اِ ) بند. پای بند که بر پای نهند. ( ناظم الاطباء ). پای برنجن. خلخال. ( منتهی الارب ). ج ، احجال و حجول.
حجل. [ ح َ ج َ ] ( ع اِ ) کبک نر. ( منتهی الارب ). قبج ذکر. حجلی. حجلان مرغی است خاکی رنگ که به سرخی زند. بیش از پریدن راه رود. بقدر کبوتر و مانند قطا است. منقار و سر و پای آن سرخ است. گوشت آن خوش خوراک و سریع الهضم است. چون صاحب یرقان دماغ آنرا با خمر بیاشامد وی را سود دهد، و نیم مثقال از کبد او را که گرماگرم ببلعند صرع را سودمند بود. و اکتحال زهره حجل برای تیرگی چشم سودمند است. گوشت آن بفالج و لقوه و سردی معده و کبد سود دهد و بلغم بیرون کند. بصاق او ثآلیل ( اژخ ها و زگیلها ) را بزداید. کباب شده آن درد سینه رفع کند. تخم آن آواز را صاف کند و سرفه ببرد و خوردن خام آن فربهی آرد. محرورین را حکه آرد و مصلح آن سکنجبین است. رجوع به تذکره ضریر انطاکی و مفردات ابن بیطار شود. و به هندی آنرا چکور گویند. ( آنندراج ). قلقشندی گوید: دو نوع است تهامی سفیدپای و نجدی سرخ پای. و عامه آواز او راچنین تعبیر کنند: «طاب دقیق السبل » و از توحیدی نقل کند که ده سال عمر میکند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 72 ).
حجل. [ ح َ ج َ ] ( ع اِ ) ج ِ حجلة. [ ح َ ج َ ل َ ].
حجل. [ ح ُج َ ] ( ع اِ ) ج ِ حِجلَة. ( غیاث اللغات ، از لطائف ).
حجل. [ ح َ ج َ ] ( اِخ ) بنده ای است مر بنی مازن را. ( منتهی الارب ). شاعری مولی بنی مازن.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
ابن فضله شاعری است
فرهنگ معین
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
در طب سنتی به معنی کبک
نام پدر های خود را به اون راه زن