حجز
لغت نامه دهخدا
حجز. [ ح ِ ] ( ع اِ ) اصل مرد. ( منتهی الارب ). عشیره. ( ناظم الاطباء ). اقرباء. ( منتهی الارب ). خویشان نزدیک. ( آنندراج ). || ناحیه. ( منتهی الارب ). کنار. جانب. ( آنندراج ).
حجز. [ ح َ ج َ ] ( ع اِ ) نوعی بیماری روده که از بسیاری عطش پدید آید. ( ناظم الاطباء ). و هو ان یقبض امعائه و مصارینه من العطش و لایستطیع اکثار الطعم والشرب. ( منتهی الارب ). || ( مص ) به بیماری حجز مبتلا گردیدن. ( منتهی الارب ).
حجز. [ ح ُ ج َ ] ( ع اِ ) ج ِ حجزة. ( منتهی الارب ): انا آخذ بحجزکم ( حدیث ).
حجز. [ ح ُ ] ( ع اِ ) اصل مرد. ( منتهی الارب ). عشیرة. ( ناظم الاطباء ). اقرباء. || ناحیه. ( منتهی الارب ). || تهیگاه. حجزة: وردت الابل و لها حجزاً؛ ای شباعاً عظام البطون. ( از منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
اصل مرد ناحیه
فرهنگ معین
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
منع (قاموس) میان دو دریا مانعی و حایلی قرارداد به «برزخ» رجوع شود از شما کسی از آن مانع نیست مراد از «احد» جمع است که نکره در سیاق نفی است لذا خبر آن (حاجزین) جمع آمده است . راغب حجز را منع به واسطه حایل معنی کرده است قول او در دو آیه فوق بهتر تطبیق میشود.
منع (قاموس) میان دو دریا مانعی و حایلی قرارداد به «برزخ» رجوع شود از شما کسی از آن مانع نیست مراد از «احد» جمع است که نکره در سیاق نفی است لذا خبر آن (حاجزین) جمع آمده است . راغب حجز را منع به واسطه حایل معنی کرده است قول او در دو آیه فوق بهتر تطبیق میشود.
wikialkb: ریشه_حجز
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید