حجرالقمر. [ ح َ ج َ رُل ْ ق َ م َ ] ( ع اِ مرکب ) زبدالقمر. رغوة القمر. بصاق القمر. بزاق القمر. افروسالنیتوس. مها. مهو. سالنیطس. افروسلونن. و آن نوعی جبسین باشد . سنگی است که نقره را جذب میکند و در حین زیادتی نور قمر اغبریت او مبدل بسفیدی میشود با اندک شفافی ، وسبک است ، و در مغرب و بلاد عرب یافت میشود. در دوم سرد و در اول خشک و جهت صرع اکلاً و سعوطاً مجرب دانسته اند و جهت جنون و خفقان و نزف الدم. و تعلیق او در پارچه کبود باعث قبول جاه و رفع خوف و فزع و آویختن او بر درخت خرما حافظ ثمر او و مثمر آن و مضر گرده ومصلحش کتیرا و قدر شربتش یک عدس. ( تحفه حکیم مؤمن ). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: بزاق القمر و زبدالبحر خوانند و افروسالین ( در نسخه دیگر افروسالیین ) خوانند یعنی زبدالقمر و بیونانی سالنیطس ( در نسخه دیگر سالیطنس ) خوانند و افروسالین از بهر آن خوانند که بشب در افزونی ماه یابند در بلاد عرب ، و آن سنگ سپید و شفاف و سبک بود و اگر از درختی درآویزند که بار نمیدهد بارآور گردد، و اگر بسایند و بمصروع دهند شفا یابد و زنان بعوض تعویذ با خود نگاه دارند - انتهی. وحمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب آرد: آنرا بزاق القمر نیز خوانند و آن سنگ عسلی رنگ شفاف است و خطوط بر آن بود، چون از مصروع درآویزند صحت یابد... و در تنسخ نامه گوید: که برو نقطه ای هست که بوقت افزونی ماه میفزاید و در کاهش میکاهد. و داود ضریر انطاکی گوید: یطلق علی الحجر الذی یجذب الفضة الی نفسه لان للمنطرقات احجارا اتجذبها و انما شاع المغناطیس لکثرته و جهلت تلک لقلتها و المعروف الان بحجر القمر طل یسقط علی الصخور فیتحجر أغبر فاذا امتلأ القمر بیضه شدیداً. واکثر مایکون بجبال المغرب و یسمی بصاق القمر أیضا و اجوده الخفیف الرقیق الشفاف الابیض و هو بارد فی الثانیة معتدل أو یابس فی الاولی یبری من الصرع أکلاً و سعوطاً عن تجربة و ینفع من الوسواس و الجنون و یقطع الخفقان و النزیف و اذا علق فی خرقة بیضاء أورث الجاه و القبول و منع الخوف و التوابع و بوادی المغرب یستغنی به عن العود و هو یضر الکلی و تصلحه الکتیراو شربته الی قیراط - انتهی. و بیرونی در کتاب الجماهر گوید: و اما المهو فهو حجر ابیض یعرف ببصاق القمربراقة و یسمی بالرومیة افروسالینوس ای زبدالقمر فان القمر هو سالین و ذکر دیسقوریدوس ما قلنا و انه حجر یوجد فی ارض العرب فی زیادة القمر ابیض شفاف فلئن لم یکن مستنیراً یلمع باللیل کالنار و لم یحظ بغیر البیاض ان النهار بوجوده اولی.و کان الامیر الشهید مسعود رضی اﷲ عنه ( مسعودبن محمودغزنوی ) أتحفنی بطرائف منها حجر منعجن من حصی سود فی قدر العدس قدتحجر بعد العجانة بها و اشار الی موضعه نحو حول قلعة نائن بقرب غزنه و ان وجوده یکون فی اللیالی التی تسود اوائلها یعنی النصف الاخیر من الشهر. و سألت احد الهنود المرتبین فی تلک القلعة عنه فاشار الی مثله من وجوده تلک اللیالی وان هنود الشرق یحملونه الی بیوت اصنامهم ، فلما انعمت الفحص اومی الی استعماله فی الکیمیا، علی انه یتردد فی السنة الهنود ذکر حجر القمر علی ما تقدمت الحکایة عنهم ، و لیس بالذی وصفه یحیی النحوی ( شاید: یحیی بن احمد الفارابی باشد که یاقوت در معجم الادباء 7 ص 268 بی تاریخ یاد کرده است ) من الضارب اللون الی لون العسل المتوسط ایاه و ببیاض شبیه باستدارة القمر زائد بزیادة نوره ناقص بنقصانه مستخف فی المحاق مستنیر فی الیوم الثالث. و قال قوم فی حجر القمر انه الجزع و ان مافیه من البیاض یزداد فی زیادة القمرو لذلک نسب الیه ، و الا مرفیه و فی مثله موکول الی التجربة فاما الذی ذکره یحیی فلا. ( الجماهر ص 182 ). و ابن البیطار در مفردات گوید: حجرالقمر ( قال ) دیسقوریدوس فی الرابعة و من الناس من یسمیه افروسالیس و معناه یدالقمر و زعم قوم انه حجر، یقال له براق القمر و انما سمی بالیونانیة سالینطس و افروسالیس لانه یوجد باللیل فی زیادة القمر و قدیکون ببلادالمغرب و هو حجر ابیض له شفیف خفیف و قدیحک هذا الحجر فیسقی مایحک منه من به صرع. و قد تلبسه النساء مکان التعویذ و یقال انه اذا علق علی الشجر و لد فیها الثمر ( قال ) جالینوس قدوثق الناس به بانه ینفع من الصرع و اما نحن فلم نمتحن ذلک و لم نجربه. و ابوریحان بیرونی در باب سائر الوان الجواهر و الیواقیت از کتاب الجماهر گوید: و یجری علی السنة جمهور الهند ذکر حجرالقمر و یسمونه جندرکاند، أی شعاع القمر و لیس بالذی ذکره یحیی النحوی فی رده علی ابروقلس انه علی اللون یظهر فی سطحه لطخة بیاض و تأخذ فی الزیادة بزیادة لون القمر الی بدوره ، ثم تأخذ فی النقصان حتی یضمحل فی المحاق و یعود عند الهلال ، بل تزعم الهند ان الماء یقطر منه اذا وضع فی سمرة، و کنت اظنه البلور واحمل علیه ما ذکر فی اخبار السند من اتحاف ملکها الاسکندر فی جملة ما اهداه الیه بقدح یمتلی زعموا من ذاته ماء و اوجه له بالممکن الکون وجوهاً و لیس یبعد ان یکون ذلک ، الحجر القمری المذکور. ( الجماهر ص 79 ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) سنگ قمر زبدالقمر مها مهو سنگی است که نقره را جذب می کند
فرهنگ عمید
نوعی فلدسپات که در جواهرسازی به کار می رود و در طب قدیم برای معالجۀ بعضی بیماری ها به کار می رفته.