حجرالبقر. [ ح َ ج َ رُل ْ ب َ ق َ ] ( ع اِ مرکب ) ورس . اندرزا. گاوزن. پادزهر گاوی. گاو زهرج. خرزة البقر. سنگی است که در زهره و شیردان گاو متکون میشود و پازهر گاوی و اندرزا نامند. مایل بسیاهی با اندک براقی و سست و منقط بسیاهی و بعضی بزردی و باطن او مایل بسفیدی و زردی. بیشتر در گاو سیاه بهم میرسد و هر گاه متکون گردد چشم گاو مایل بزردی و سفیدی حدقه او مستدیر گردیده لاغر میشود، و اکثر اوقات فریاد میکند و پادزهر مزبور بعضی پهن و بعضی مدور است و آنچه در زهره او متکون شود از یک دانگ تا چهارمثقال میباشد، و قوتش تا دو سال باقی است. در آخر دوم گرم و خشک و در افعال از حجر التیس بغایت ضعیف تر و محلل و مسمن و مدر حیض و بول و جالی و مفتت حصاة، و اکتحال او مقوی بصر و رافع بیاض ، و طلاء او جهت بهق و برص و آثار بواسیر و التیام جراحات ، و با آب گشنیز جهت حمرة و نمله ساعیة و امثال آن و با شراب جهت رویانیدن موی سیاه در موضع برص و داءالثعلب بعد از کندن موی سفید از مجربات است. و سعوط یک عدس او با آب چغندر جهت نزول آب و خوردن او هر روز بقدر دوحبه باجلاب بعد از حمام بلافاصله یا در حمام تا چند روز و از عقب آن گوشت آب مرغ فربه آشامیدن ، باعث تسمین بدن از مجربات دانسته اند، و مضر محرورین و مصدع ، و مصلحش کتیرا و قدر شربتش تا دو قیراط، و یک مثقال او قاتل است ، و آنچه در روده گاو متکون شود بزرگتر و سبکترو در افعال ضعیفتر است. ( تحفه حکیم مؤمن ). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: خرزةالبقر خوانند و آنرا جاوزهرج و گاه زهره گویند. و در میان زهره گاو بود، و گویند در شیردان گاو هندوستان میباشد، و آن مانند پادزهر است در عمل ، بلون هم بپادزهر ماند. اما آنچه در زهره گاو و گوسفند میباشد، و آن مانند زرده تخم مرغ پخته و بشیرازی آنرا اندرزا خوانند، سحق کنند و به آب بعضی از بقول طلا کنند بر حمره و نمله نافع بود و ریشها، و چون مقدار عدس سعوط سازند به آب بیخ سلق جهت دفع نزول آب بغایت مفید بود و چون سحق کنند و بشراب بسرشند و بر موضعی که سپیدی بود طلاکنند، موی سیاه بیرون آورد. و اگر سبب آن از علت داء الثعلب و برص بود، موی سپید سیاه کند. و مؤلف گوید: بغایت گرم بود،و بادهای سرد را نافع بود طلا کردن و خوردن - انتهی.حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب گوید: حجرالبقر؛ قزاونه گاوزن خوانند در زهره گاو میباشد بصمغ درخت مانند است. اگر چه در میان زهره است تلخ نباشد - انتهی. و ابن البیطار در مفردات گوید: یقال لها بالدیار المصریة خرزة البقر و اهل المغرب و الاندلس یسمونها بالورس ، والورس بالحقیقة غیره. و قال بعض علمائنا هذا الحجر یوجد فی مرارة البقر عند امتلاء القمر و هو حجر ذو طبقات مدور صلب لونه الی الصفرة و کثیراً اما یستعمله النساء بالدیار المصریة للسمنة بان تشرب منه المراءة وزن حبتین فی الحمام او عند خروجها منه بجلاب ثم تتحسی فی اثره مرقة دجاجة سمینة مصلوقة و هذا مجرب عندهم فی امر السمنة. و قال غیره : هو شی یکون فی مرارة البقر و فیه رطوبة لدنة تجمد و تخرج من المرار وهی لزجة لدنة فی لدونة مخ البیض المطبوخ ثم تجف و تصلب حتی تصیر فی قوام النورة المکلسة یتهیاء عند ما یفرک بالاصابع. و قد یکون من هذه الرطوبة ما اذا جف وکان فیه بعض صلابة یشبه بعض تلک الحجارة السریعة التفتت و لهذا ما سماه بعض المترجمین بحجارةالبقر. قال الغافقی : زعم بعض الاطباء انّه حارٌ یابس فی الدرجة الرابعة، و قد یقع فی اکحال العین و یحدالبصر. و زعم بعضهم انه اذا سحق و طلی به بماء بعض البقول علی الحمرة و المنلة نفع، و اظنه النملة الساعیة و شبهها من القروح. و اذا سعط به بمقدار عدسة مع ماء اصول السلق ، نفع من نزول الماء فی العین. و زعم بعضهم أنه اذا سحق و عجن بشراب و طلی به موضع البیاض خرج الشعرالاسود. و قال بعضهم انما یکون ذلک فی علة داءالثعلب و البرص و اما فی الشعر الابیض الطبیعی فلا - انتهی. و صاحب تذکرة گوید: یسمی خرزة البقر و الورسین و هو قطع الی بریق و سواد و اجودها الهش المنقط بالاسود الضارب باطنه الی بیاض. و أکثر ما یتولد بالبقر السودالغزیرة الشعر ذکوراً کانت او اناثا و عند تولده تمیل عین البقرة الی الصفرة و یستدیر بیاضها و اجوده الرزین الحدیث و اذا جاوز سنتین سقطت قوته و لایستعمل الا بعد خروجه بستة عشر یوماً و الموجود فی بقرالروم و البلاد الباردة اعظم منه فی البلاد الحارة و هو حارٌ فی الاولی یابس فی الثانیة یجلو البیاض کحلاً والبهق و البرص و الکلف طلاءً و الباسور احتمالاً بالعسل و یلحم الجراح و یفتت الحصی و یدرالبول و یذهب الیرقان و اذا شرب بالجلاب أو مع اللوز و النارجیل او مع الحبة الخضراء أو الصنوبر فی الحمام أو عندالخروج منها و أتبع بالمرق الدهن کالدجاج سمن الابدان جدا و ولدالشحم و نعم الابدان عن تجربة. و هو یضر المحرورین و یصدع و تصلحه الکثیرا، و شربته الی قیراطین و قیل مثقال منه یقتل - انتهی. و حجر البقر را جاوزهره نیز گویند.