حجبی
لغت نامه دهخدا
حجبی. [ ح َ ] ( اِخ )عبداﷲبن محمدبن نعمان از وی روایت کند، و او از حماد روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی ص 153 شود.
حجبی. [ ح َ ] ( اِخ ) ابراهیم بن محمدبن صائب بن شرحبیل از بنی عبدالدار و از بنی قصی است. از عمروبن ابی عثمان و شریک بن عبداﷲ روایت دارد. و یحیی نیشابوری و عبداﷲبن وهب و دیگران از وی. ابن ابی حاتم گوید: احوالش از پدرم پرسیدم گفت صدوق است. ( سمعانی ).
حجبی. [ ح َ ] ( اِخ ) احمدبن عبدالملک. ابوزرارة از یونس بن عبدالاعلی و عبداﷲبن هاشم روایت دارد، و ابوبکر محمدبن ابراهیم مقری از وی. ( سمعانی ).
حجبی.[ ح َ ] ( اِخ ) عیاض بن عبدالرحمان. از ابن ابی ملیکة روایت دارد. و عبداﷲبن جعفر مدنی از وی. ( سمعانی ).
حجبی. [ ح َ ] ( اِخ ) محمدبن عبدالرحمان بن طلحة، از بنی عبدالدار. از صفیه بنت شیبة از عایشه روایت دارد، و ابوعاصم النبیل از وی. ( الانساب سمعانی ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید