حجار. [ ح َج ْ جا ] ( ع ص ) سنگ تراش. ( ناظم الاطباء ).
حجار. [ ح ُ] ( ع اِ ) دیوار حجرة. حائط الحجرة. ( لسان العرب ).
حجار. [ ح َج ْ جا ] ( اِخ ) ابن ابجربن جابر عجلی. ادراک دارد ( یعنی پیغمبر را درک کرده است ). ابن درید در «اخبار المنشورة» حدیثی آورده که حجار به پدرش که مسیحی بود گفت : می بینم هرکس به این دین درمی آید بزرگ شود، میخواهم من نیز داخل شوم. پدر گفت : صبر کن تا با هم به نزد عمر شویم تا ما را مفتخر سازد، و مبادا که بکمتر از عالی ترین مقامات اکتفا کنی. پس بر عمر وارد شدند و ابجر گفت : اشهد ان لااله الااﷲ و ان حجاراً یشهد ان محمداً رسول اﷲ. عمر گفت خود چرا شهادت نمی دهی ؟ گفت : مرا واگذار که مهمان امروزو فردایم. مرزبانی در «معجم الشعراء» گوید: ابجر بنصرانیت اندکی پیش از قتل علی ( ع ) بمرد. طبرانی آورده است که جنازه ابجر را از نزدیک عبدالرحمان بن ملجم گذرانیدند. در تشییع او پسرش حجار با دسته ای از مسلمانان بودند و عده ای مسیحی نیز در تشییع حضور داشتند وداستان را نیز نقل کرده است. ( الاصابة قسم 3 ج 2 ص 59 ). جوالیقی گوید: حضین بن منذر در حق حجار گفته است :
بحجاربن ابجرکل یوم
اذا یضحی سلافة خندریس.
( المعرب ص 125 ).
رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، و در حبیب السیر جزء 2 از ج 2 ص 51 چ اول تهران او را ابن الحرد نوشته و حبرد و جبرد نیز خوانده شود و در ص 210 ابن الحر آورده است و در چ خیام ج 2 ص 140 حجاز ابن المر دیده میشود.حجار. [ ح َج ْ جا ] ( اِخ ) ابن الجرد. رجوع به حجاربن ابجر شود.
حجار. ( اِخ ) ابن دثار السدوسی قاضی کوفه. متوفی بسال 116 هَ. ق. رجوع به حبیب السیر جزء 2 ج 2 ص 67 چ اول تهران شود و در چ خیام ج 2 ص 183 محارب بن دثار یاد شده است.