حجاء
لغت نامه دهخدا
حجاء. [ ح َ ] ( ع اِ ) ناحیت. ج ، احجاء. ( مهذب الاسماء ).
حجاء. [ ح ِ ] ( ع مص ) محاجاة. پرسیدن از یکدیگر برای در غلط افکندن. چیستان از هم پرسیدن. || با هم کارزار کردن. ( منتهی الارب ).
حجاء. [ ح َج ْءْ ] ( ع مص ). بخیلی کردن به. || مولَع شدن به. || شاد گردیدن به. || چنگ در زدن به. || لازم گرفتن چیزی را. || بازداشتن از. ( منتهی الارب ). || خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند. زمزمه. ( قطرالمحیط ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید