حجا

لغت نامه دهخدا

حجا. [ ح َ ] ( ع اِ ) کرانه و سوی چیزی. ج ، احجاء. || قبه های آب که از باران پدید آید. کوپله. حباب. نفاخات. ( بحر الجواهر ). سوار آب. || خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند.حجاء. ( منتهی الارب ). زمزمه مجوس. زمزمه گبرکان. تحجی. || ناحیت. ج ، احجاء. ( قطر المحیط ).

حجا. [ ح ِ ] ( ع اِ ) عقل. خرد. نهیة. || فطنت. زیرکی. ج ، احجاء.

حجا. [ ح َ ] ( ع مص ) شاد شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ).

حجا. [ ح َ ] ( ع ص ) سزاوار. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

سزاوار

پیشنهاد کاربران

بپرس