حج کردن. [ ح َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) حج. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( دهار ). موافاة. ( منتهی الارب ). گزاردن اعمال حج : شاد گشتم بدانکه حج کردی چون تو کس نیست اندرین اقلیم.ناصرخسرو.گفتم ای دوست پس نکردی حج نشدی در مقام محو مقیم.ناصرخسرو.گر تو خواهی که حج کنی پس ازین اینچنین کن که کردمت تعلیم.ناصرخسرو.