حثمة. [ ح ُ م َ ]( ع اِ ) جای فروریختن آب نزدیک سدّ. ( منتهی الارب ).
حثمة. [ح َ م َ ] ( اِخ ) رجوع به ابوحثمة و منتهی الارب شود.
حثمة. [ح َ م َ ] ( اِخ ) نام زنی است از عرب. ( منتهی الارب ).
حثمة. [ ح َ م َ ] ( اِخ ) جائی است به مکة قرب الجزورة من دارالأرقم. و برخی گفته اند: حثمة سنگهائی است در ربع عمربن الخطاب ( رض ) به مکة. و در حدیث است که گفت : انی اولی بالشهادة و ان الذی أجنی من الحثمة لقادر علی ان یسوقها الی... مهاجربن عبداﷲ مخزومی گوید :
لنساء بین الحجون الی الحثمة
فی مظلمات لیل و شرق
قاطنات الحجون اشهی الی النفس
من الساکنات دور دمشق
یتضوّعن ان یضمّخن بالمسک
ضماخاً کانه ریح مرق.
( معجم البلدان ).