حثاله

لغت نامه دهخدا

حثاله. [ ح ُ ل َ ] ( ع اِ ) سبوس. حسالة . || دانه تلخ و جز آن که با گندم آمیزد. دنقه. || پوست جو و برنج و خرمای کوفته و مانند آن. || کنجاره و هر چیز بی خیر و بلایه از هر چیزی. ردی از هر چیز. || اراذل و اشرار از مردم و منه الحدیث : قال لعبداﷲبن عمر: کیف انت اذا بقیت فی حثالةمن الناس. ( منتهی الارب ). || خرده کاه.

پیشنهاد کاربران

بپرس