حتش. [ ح َ ت َ ] ( اِخ ) موضعی است به سمرقند. و از آنجاست ، احمدبن محمدبن عبدالجلیل حتشی. ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ).حتش. [ ح َ ] ( ع مص ) حتش قوم ؛ گرد آمدن آنان. آماده گشتن آنان. || پیوسته نگریستن در چیز. || برانگیخته شدن به نشاط. ( منتهی الارب ).