حبونی

لغت نامه دهخدا

حبونی. [ ح َ نا ] ( اخ ) نام جایی است که ابن یحیی سمهری درباره آن چنین سروده است :
خلیلی لاتستعجلا و تبینا
بوادی حبونی هل لهن زوال
و لاتیأسا من رحمةاﷲ و اسألا
بوادی حبونی ان تهب شمال
و لاتیاسا ان ترزقا أرجیة
کعین المها اعناقهن طوال
من الحارثیین الذین دمائهم
حرام و اما مالهم فحلال.
ابوعلی گفته است : این کلمه به وزن فعولی ̍ نیست بل دو احتمال دارد: اول اینکه یک جمله به صورت علم درآمده است. مانند «علی اطرقا بالیات الخیام »، و دیگر اینکه حبونی از حبوت باشد، چنانکه «عفرنی » از عفر آمده است. و ممکن است اصل آن حبونن بوده و نون دوم برای کراهت تضعیف ، به الف بدل شده باشد. چنانکه گویند: «ولاأملاه » به جای «لاأمله » و ممکن است از باب تعاقب ( تبدیل ) نون به حرف عله که به آن نزدیک است باشد، چنانکه در «ددن » گفته اند: «ددا» و چون احتمالات در آن می آید نمی توان آن را بر وزن «فَعولی ̍» دانست. فرزدق گفته است :
و اهل حبونی من مراد تدارکت
و جرماً بواط خالط البحر ساحله.
ابوعبیدة در تفسیر خود گوید: حبونی من ارض مراد اراد حبونن فلم یمکنه.
( معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس