حبور
لغت نامه دهخدا
حبور. [ ح ُ / ح َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حبر. دانایان. || آثار نعمت. || امثال. نظائر.
حبور. [ ح ُ ] ( ع مص ) حَبر. حَبَر. حَبْرَة. شاد شدن. ( غیاث ). شادمانه شدن. ( زوزنی ). شادمانی کردن. ( دهار ). || شاد کردن. ( غیاث ). شادمانه کردن. حبر. ( ترجمان القرآن ). و رجوع به حبر شود.
حبور.[ ح ُب ْ بو ] ( ع مص ) شادی. ( ادیب نطنزی ) : ابتدا سه شبانروز ایام و لیالی متواتر و متوالی به حبور و سرور جشن و سور داشتند. ( جهانگشای جوینی ). بدین سیاقت و هیئت با فنون حبور و سرور هفته ای جشن و سور بود. ( جهانگشای جوینی ). || فراخی عیش.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید