حبن
لغت نامه دهخدا
حبن. [ ح ِ ] ( ع اِ ) بوزینه. حمدونة. بوزنه. || دمل و ریش مانند دمل و هر دمیدگی در بدن که آماس کند و ریمناک گردد. ج ، حبون.
حبن. [ ح َ ب َ ] ( ع مص ) تشنگی. || حبن بطن ؛ زرداب گرفتن شکم. مرض تشنگی و استسقا و کلانی شکم. ( منتهی الارب ). علت استسقاء. بیماری تشنگی. استسقاء .
حبن. [ ح ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ احبن و ج ِ حَبناء.
حبن. [ ح َ ] ( ع مص ) احبن گردیدن ؛ یعنی مستسقی شدن. || حبن بر؛ خشم گرفتن بر. غضبناک شدن بر.
فرهنگ فارسی
حبن بر : خشم گرفتن بر
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید