حبسان. [ ح ُ ] ( اِخ ) آبی است در راه غربی حاج از کوفه. زنی از طائفه کنده ، در رثاء کسان خویش که بنوزمان در حبسان کشته بودند، گوید :
سقی مستهل الغیث اجداث فتیة
بحبسان َ و لینا نحورهم الدما
صَلوا معمعان الحرب حتی تخرموا
مقاحیم اذهاب الکماة التقحما
هوت امهم ماذا بهم یوم صرعوا
بحبسان من اسباب مجد تهدما
ابوان یفرّوا و القنا فی صُدورهم
فماتوا و لم یَرقوا من الموت سلما
و لو أنهم فّروا لکانوا أعزّةً
و لکن رأوا صبراً علی الموت أکرماً.
( معجم البلدان ).