حبران

لغت نامه دهخدا

حبران. [ ح ِ ] ( اِخ ) کوهی است. زیدالخیل در وصف ناقه خود گوید :
غدت من رحیخ ثم راحت عشیة
بحبران ارقال العتیق المجفر
فقد غادرت للطیر لیلة خمسها
جواراً برمل النغل لما یسعر.
و نیز راعی گوید:
کانها ناشط حم مدامعه
من وحش حبران بین النقع والظفر.
( معجم البلدان ج 3 ص 208 ).

حبران. [ ح َ ] ( اِخ ) صاحب مراصدالاطلاع گوید: شهری است و گمان میکنم که از دیار بنی بکر باشد نزدیک اسعرد.

حبران. [ ح ُ ] ( اِخ ) ابن عمروبن قیس بن جشم بن عبدالشمس. پدر قبیله ای به یمن و از ایشان است ابوسعید حبرانی عبداﷲبن بشر سکسکی. ( سمعانی ص 153 ). و ازآن قبیله است ابوراشد و جمعی دیگر. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس